کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمدح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تمدح
/tamaddoh/
معنی
۱. ستودن.
۲. تکلف کردن در ستایش خود؛ فخر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمدح
لغتنامه دهخدا
تمدح . [ ت َ م َدْ دُ ] (ع مص ) ستودگی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). ستودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).مدح کردن . (از اقرب الموارد). || ستایش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). تکلف کردن در ستایش خود. (منتهی...
-
تمدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamaddoh ۱. ستودن.۲. تکلف کردن در ستایش خود؛ فخر کردن.
-
واژههای همآوا
-
تمده
لغتنامه دهخدا
تمده . [ ت َ دِ ] (ص ، اِ) کج زبان را گویند یعنی شخصی که در حرف زدن زبانش خوب نگردد و او را به عربی فأفاء خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تمنده شود.
-
تمده
لغتنامه دهخدا
تمده . [ ت َ م َدْ دُ ه ْ ] (ع مص ) ستودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمدح . (اقرب الموارد). || تکلف کردن در ستایش خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تمدح شود.
-
تمده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tamde = تمنده
-
جستوجو در متن
-
تمده
لغتنامه دهخدا
تمده . [ ت َ م َدْ دُ ه ْ ] (ع مص ) ستودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمدح . (اقرب الموارد). || تکلف کردن در ستایش خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تمدح شود.
-
تحمد
لغتنامه دهخدا
تحمد. [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). تمدح . (زوزنی ). تمدح و منت نهادن . (آنندراج ). تحمد بر کسی ؛ منت نهادن بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
متمدح
لغتنامه دهخدا
متمدح . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) فخرکننده و تکلف نماینده در ستایش خود. (آنندراج ). لاف زننده و نازنده و فخر کننده ٔ بخود. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که دوست دارد ستایش خود را و میگوید در ستایش خود چیزی را که ندارد. (ن...
-
ظلم
لغتنامه دهخدا
ظلم . [ ظُ] (ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم . بیداد. ستم کردن . ستمگری . بیدادی . بیدادگری . جور. جفا. عسف . اعتساف . حیف . بغی . ضیم .عدوان . آزار. زور. مظلمه . کفر. ج ، ظلام : در صفات تو ظلم نتوان گفت با سگی در جوا...