کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمجمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تمجمج
/tamajmoj/
معنی
۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن؛ سخن ناپیدا گفتن.
۲. [قدیمی] جنبیدن.
۳. [قدیمی] لرزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جویدهجویدهحرف زدن، منومن کردن
۲. تانی، درنگ، مکث
۳. سخن نامفهوم گفتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمجمج
واژگان مترادف و متضاد
۱. جویدهجویدهحرف زدن، منومن کردن ۲. تانی، درنگ، مکث ۳. سخن نامفهوم گفتن
-
تمجمج
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ جْ مُ) [ ع . ] (مص ل .) سخن را نامفهوم ادا کردن .
-
تمجمج
لغتنامه دهخدا
تمجمج . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن . بی هویدا گفتن . سخن ناپیدا گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تمجمج
لغتنامه دهخدا
تمجمج . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) عیب کردن خواستن ترا. (منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لرزیدن کفل . (از اقرب الموارد).
-
تمجمج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamajmoj ۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن؛ سخن ناپیدا گفتن.۲. [قدیمی] جنبیدن.۳. [قدیمی] لرزیدن.
-
واژههای مشابه
-
تمجمج کردن
لغتنامه دهخدا
تمجمج کردن . [ ت َ م َ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تمجمج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حاشية
-
جستوجو در متن
-
pussyfoot
دیکشنری انگلیسی به فارسی
pussyfoot، دزدکی راه رفتن، تمجمج کردن، اهسته و دزدکی کاری کردن
-
pussyfooted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
pussyfooted، دزدکی راه رفتن، تمجمج کردن، اهسته و دزدکی کاری کردن
-
incoherences
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناسازگاری، تناقض، عدم چسبندگی، ناجوری، تمجمج، عدم ربط، نا سازگاری
-
incoherence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناسازگاری، تناقض، عدم چسبندگی، ناجوری، تمجمج، عدم ربط، نا سازگاری
-
من من
فرهنگ فارسی معین
(مِ مِ) (اِمر.) (عا.) سخن جویده جویده ، تأنی و درنگ بسیار در سخن گفتن ، تَمجْمُج .
-
hem
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هام، سجاف، لبه، سبحاف اهم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن