کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمثال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تمثال
/tamsāl/
معنی
چیزی را به چیزی شبیه کردن؛ مثل زدن؛ مثل آوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تصویر، عکس، نقش
۲. پیکر
۳. تندیس، مجسمه، تنسان
برابر فارسی
پیکر، تندیس
دیکشنری
icon, simulacrum
-
جستوجوی دقیق
-
تمثال
واژگان مترادف و متضاد
۱. تصویر، عکس، نقش ۲. پیکر ۳. تندیس، مجسمه، تنسان
-
تمثال
فرهنگ واژههای سره
پیکر، تندیس
-
تمثال
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) مثل زدن ، مثل آوردن .
-
تمثال
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ.) صورت ، نگار، مجسمه . ج . تماثیل .
-
تمثال
لغتنامه دهخدا
تمثال . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برابر و شبیه کردن چیزی به چیزی . (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر، نگاشته مانند پیکری . (منتهی الارب ). نگاشتن تمثال مانند پیکری .(ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تمثیل شود.
-
تمثال
لغتنامه دهخدا
تمثال . [ ت ِ ] (اِخ ) نام اشعث بن قیس کندی است . (منتهی الارب ).
-
تمثال
لغتنامه دهخدا
تمثال .[ ت ِ ] (ع اِ) صورت نگاشته . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تندیسه . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پیکر نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صورت و پیکر. (غیاث اللغات ). صورت و پیکر نگاشته . صورت و شکل و پیکر و تندس و تندسه و...
-
تمثال
دیکشنری عربی به فارسی
جني زير زميني , ديو , کوتوله , گورزاد , تنديس , پيکره , مجسمه , هيکل , پيکر , تمثال , پيکر سازي
-
تمثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamsāl چیزی را به چیزی شبیه کردن؛ مثل زدن؛ مثل آوردن.
-
تمثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: تَماثیل] temsāl ۱. صورت نقاشیشده.۲. تصویر شخص که بر کاغذ نگاشته شده باشد.۳. مجسمه؛ پیکر؛ تندیس.
-
تمثال
دیکشنری فارسی به عربی
ايقونة , تمثال , تمثيل , دمية , صورة
-
واژههای مشابه
-
صیبا تمثال
لغتنامه دهخدا
صیبا تمثال . [ ] (اِخ ) اسم خادم شاؤل بود (دوم سموئیل 19:17) که داود او را مفی نوشت وکیل قرار داد (دوم سموئیل 9:2-12). (قاموس کتاب مقدس ).
-
تمثال غیرت
لغتنامه دهخدا
تمثال غیرت . [ ] (اِ مرکب ) کتاب حزقیال 8:3 و 5، به واضحی تمام معلوم نیست که در این آیه به کدام تمثال اشاره می نماید الا اینکه می توان گفت که اشاره به تمثالی است که نزدیک مدخل دروازه ٔاورشلیم می گذاشتند که رؤیت آن اسباب هیجان غیرت داخلین می شد تا دل...
-
تمثال نصفي
دیکشنری عربی به فارسی
مجسمه نيم تنه , بالا تنه , سينه , انفجار , ترکيدگي , ترکيدن , خرد گشتن , ورشکست شدن , ورشکست کردن , بيچاره کردن