کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمایلتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
affibody
تمایلتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] هریک از مجموعهپروتئینهای ساده و بسیار کوچکی که با روشهای مهندسی پروتئین ساخته میشوند و با تمایل بسیار زیاد به همۀ پروتئینها متصل میشوند
-
واژههای مشابه
-
تمایل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس ≠ تنفر ۲. گراییدن، متمایلشدن، میل کردن ۳. خمیدگی ۴. احساس، عاطفه
-
تمایل
فرهنگ واژههای سره
گرایش، دلبستگ
-
تمایل
فرهنگ فارسی معین
(تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - اظهار میل و رغبت کردن . 2 - به سوی چیزی کج شدن . 3 - (اِمص .) گرایش ، میل . 4 - عاطفه ، احساس .
-
تمایل
لغتنامه دهخدا
تمایل . [ ت َ ی ُ ] (ع مص )پیچ پیچان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میل و کجی و کج شدگی در رفتار. (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (از اقرب الموارد). || چسبیدن . (زوزنی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تفاتن و تحارب میان قوم . (از ...
-
تمايل
دیکشنری عربی به فارسی
تلوتلو خوردن , يله رفتن , لنگيدن , گيج خوردن , بتناوب کار کردن , متناوب , ترديدداشتن , راه رفتن اردک وار , اردک وار راه رفتن , کج و سنگين راه رفتن
-
تمایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamāyol ۱. اظهار میلورغبت کردن.۲. به طرفی یا به چیزی مایل شدن؛ به یکسو کج شدن.
-
تمایل
دیکشنری فارسی به عربی
بندول , ترتيب , جاذبية , خيال , دور , عرق , علق , قائمة , ميل , هبة , ين
-
تن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل ≠ جان ۲. شخص، کس، نفر ۳. نفس ≠ روح
-
تن
واژگان مترادف و متضاد
سه خروار، هزارکیلو
-
تن
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فر. ] (اِ.) مقیاس وزن برابر 1000 کیلوگرم .
-
تن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) درجة بلندی و کوتاهی صدا و آوازها، صدا، صوت ، پرده (فره ).
-
تن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) 1 - گوشت ماهی که به صورت فشرده کنسرو شود. 2 - نوعی ماهی .
-
تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بدن . 2 - جسم . 3 - نفر، شخص .