کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمامریخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
holomorph
تمامریخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] حاصلضرب نیممستقیم یک گروه و گروه خودریختیهای آن، با عمل طبیعی
-
واژههای مشابه
-
ریخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل ۲. ریختن
-
ریخت
فرهنگ فارسی معین
(خْ) (اِ.) (عا.) شکل و قیافه . ؛ ~ کسی از دنیا برگشتن کنایه از: بسیار بدشکل و بدقواره شدن .
-
ریخت
لغتنامه دهخدا
ریخت . (مص مرخم ، اِمص ) ریختن : ریخت و پاش . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) ژست . هیأت . شکل . هیکل . قیافه . صورت . و در آن نظر به تمام حجم نیز هست : چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف ). شکل و قیافه . اندام . (فرهنگ فارسی معین ). هیأت . وض...
-
ریخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، بن ماضیِ ریختن) [عامیانه، مجاز] rixt شکل؛ هیکل؛ قیافه.〈 ریختوپاش: [عامیانه، مجاز]۱. ایجاد بینظمی در جایی.۲. زیادهروی در خرج کردن؛ اسراف؛ تبذیر.
-
ریخت
دیکشنری فارسی به عربی
شکل
-
ریخت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bešrit طاری: bešrit طامه ای: boyret طرقی: bešrit کشه ای: bešrit نطنزی: bašrit / bešrit
-
holomorphically convex hull
غلاف تمامریختکوژ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار متـ . غلاف تمامریختمحدب
-
غلاف تمامریختمحدب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← غلاف تمامریختکوژ
-
تمام
واژگان مترادف و متضاد
۱. تماما، جمعناتمام، ناقص ۲. اختتام، پایان، ختم ۳. جمله، عموم، همگی، همه ۴. کل، هر ۵. بس، بسیار، زیاد، فراوان ۶. بیکموکاست ≠ ناقص ۷. بسنده، کافی
-
تمام
فرهنگ واژههای سره
آزگار، همه، پایان، هماد
-
تمام
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کامل ، درست . 2 - بی - عیب . 3 - رسا. 4 - همه ، همگی .
-
تمام
لغتنامه دهخدا
تمام . [ ت َ ] (اِخ ) ابن غالب . رجوع به ابن تیانی امام ابوغالب تمام ... شود.
-
تمام
لغتنامه دهخدا
تمام . [ ت َ ] (ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل . (غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان . (آنندراج ). درست و کامل و بی عیب . (ناظم الاطباء) : ز نوذر همی گفت هرکس به سام که برگشت از راه نیکی تمام . فردوسی .ابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد ...