کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تماشی
/tamāši/
معنی
با هم راه رفتن؛ با هم قدم برداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماشی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم راه رفتن .
-
تماشی
لغتنامه دهخدا
تماشی . [ ت َ ] (ع مص ) بهم رفتن . (زوزنی ). بهمدیگر رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باهم رفتن . (از اقرب الموارد).
-
تماشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāši با هم راه رفتن؛ با هم قدم برداشتن.
-
جستوجو در متن
-
امتناع
واژگان مترادف و متضاد
ابا، اجتناب، استنکاف، تحاشی، تحرز، تماشی، خودداری، رد، سرباززدن، سرپیچی
-
تماشا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن ، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن ، راه رفتن .
-
متماشی
لغتنامه دهخدا
متماشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به همدیگر رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تماشی شود.
-
تعدا
لغتنامه دهخدا
تعدا. [ ت َ ع َدْ دا ] (از ع مص ) بمعنی ظلم ، در اصل این لفظ تعدی به یای تحتانی است مگر فارسیان به تصرف خوداکثر، یای الفاظ این وزن را بدون قاعده ٔ عربی به الف بدل نمایند چنانکه : تمنی و تولی و تجلی و تماشی راتمنا و تولا و تجلا و تماشا خوانند و این نو...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیدا شدن . (مجمل اللغة) (...
-
تماشا
لغتنامه دهخدا
تماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی ک...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یا ابوالفتح . شهاب الدین (شیخ ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه...
-
مصدر
لغتنامه دهخدا
مصدر. [ م َ دَ ] (ع اِ) محل بازگشت از حج . ج ، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جای بازگشت . (ناظم الاطباء). جای صادر شدن . (آنندراج ). || محل بازگشت ازآب . (ناظم الاطباء). || جای بیرون آمدن . (غیاث ) (آنندراج )...