کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تماشا
/tamāšā/
معنی
۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.
۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.
۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش
۲. تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشتوگذار، گلگشت
فعل
بن گذشته: تماشا کرد
بن حال: تماشا کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماشا
واژگان مترادف و متضاد
۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش ۲. تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشتوگذار، گلگشت
-
sightseeing
تماشا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مشاهدۀ دیدنیهای طبیعی و جذاب مقصدهای گردشگری
-
تماشا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن ، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن ، راه رفتن .
-
تماشا
لغتنامه دهخدا
تماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی ک...
-
تماشا
لغتنامه دهخدا
تماشا. [ ت َ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: بازار اردشیر به یمن اکنون تماشا میخوانند. از اقلیم اول است بهمن بن اسفندیار ساخت . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 253). رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 98 شود.
-
تماشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماشی] tamāšā ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
-
تماشا
دیکشنری فارسی به عربی
بصر , منظر
-
واژههای مشابه
-
observation railcar
قطار تماشا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] خودروِ ریلی مسافری با پنجرههای بزرگ برای آنکه مسافران بتوانند مناظر اطراف را بهخوبی بینند
-
تماشا کردن
واژگان مترادف و متضاد
دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن
-
تماشا داشتن
لغتنامه دهخدا
تماشا داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن . تماشایی بودن : وجد صوفی شب معراج تماشا داردجلوه ٔ تیر در آماج تماشا دارد. اشرف (از آنندراج ).نوبهاراست و جهان سیر چمنها داردوضع دیوانه ٔ ما نیز ...
-
تماشا کردن
لغتنامه دهخدا
تماشا کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگریستن و تمتع بردن از نگریستن . (ناظم الاطباء). نظاره کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاه امروز مقدمه ٔ لشکر بمن دهد و تماشا کند که من با ایشان چه کنم . (اسکندر نامه ٔ قدیم نسخه ٔ آقای سعیدنفیسی ). شاه اسک...
-
تماشا کردن
واژهنامه آزاد
نگاه کردن
-
عیش و تماشا
فرهنگ گنجواژه
گردش.
-
فال و تماشا
فرهنگ گنجواژه
موجب تفریح.