کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماساندوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
call store, CS
تماساندوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] حافظۀ موقتی که در سامانۀ سودهی وابا برای ثبت تماسهای درحالپیشرفت به کار میرود و تغییرات را در حافظۀ دائمی ثبت میکند
-
واژههای مشابه
-
اندوز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ اندوختن) 'anduz ۱. = اندوختن۲. اندوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مالاندوز.
-
اندوز
لغتنامه دهخدا
اندوز. [ اَ ] (اِ) راسن .زنجبیل شامی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راسن شود.
-
اندوز
لغتنامه دهخدا
اندوز. [ اَ ] (نف ) اندوزنده . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). جمعکننده . (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ) (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء). حاصل کننده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین ): ثواب اندوز، جاه اندو...
-
تماس
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارتباط، رابطه، مراوده ۲. برخورد، تلاقی ۳. لمس ۴. مالش ۵. پیوستگی، نزدیکی ۶. بسودن
-
تماس
فرهنگ واژههای سره
پرماس، سودن، برخورد
-
تماس
فرهنگ فارسی معین
(تَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را مس کردن ، به هم مالیده شدن .
-
تماس
لغتنامه دهخدا
تماس . [ ت َ س س ] (ع مص ) یکدیگر را بسودن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قول تعالی : من قبل ان یتماسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماسّ] tamās[s] ۱. با یکدیگر ارتباط برقرار کردن.۲. به هم سوده شدن؛ مالیده شدن دو چیز به هم.
-
تماس
دیکشنری فارسی به عربی
اتصال , تاثير ، اِتّصالٌ ، اِحْتکاکٌ
-
کسب اندوز
لغتنامه دهخدا
کسب اندوز. [ ک َ اَ ] (نف مرکب ) کسب اندوزنده . مال ورز.
-
نیکی اندوز
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نکوکار. ثواب اندوز : پس از من تو بهروز و فیروز باش همیدون همه نیکی اندوز باش .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
غم اندوز
لغتنامه دهخدا
غم اندوز. [ غ َ اَ ] (نف مرکب )آنکه غم اندوزد. غم آور. غم انگیز. رجوع به غم شود.
-
جاه اندوز
لغتنامه دهخدا
جاه اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) جاه اندوزنده . آنکه در پی جاه بود. جاه طلب : عاشقان دین و دنیاباز راخاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را.سعدی .