کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
طمار
لغتنامه دهخدا
طمار. [ طَ ] (اِخ ) کوهی است . || و گویند نام سور دمشق است . || قصری است در کوفه . (معجم البلدان ).
-
طمار
لغتنامه دهخدا
طمار. [ طَ ] (ع مص ) برجستن سوی هوا. (منتهی الارب ). برجستن . (منتخب اللغات ).
-
طمار
لغتنامه دهخدا
طمار. [ طَ رَ / رِ ] (ع اِ) (کلمه ٔ غیرمنصرف ) جای بلند. گویند: انصب علیه من طَمارَ (بالفتح عن الکسائی وبالکسر عن الاصمعی )، و فی الحدیث : فلیزم نفسه من طمار؛ ای الموضع المرتفع، و قیل اسم جبیل ؛ ای لاینبغی ان یعرض نفسه للمهالک قائلاً قد توکلت . (منته...
-
تمعر
لغتنامه دهخدا
تمعر. [ ت َ م َع ْ ع ُ ] (ع مص ) برگردیدن رنگ روی از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ). || بریزیدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). افتادن موی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد...
-
جستوجو در متن
-
دینار
لغتنامه دهخدا
دینار. (اِخ ) نام ابوحازم تمار مولی ابی رهم و تابعی است . (یادداشت دهخدا).
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عامر تمار. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن زئبقه ٔ تمّار. محدث است .
-
ابوحفص
لغتنامه دهخدا
ابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمربن عامر تمار. محدث است .
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) تَمار. رجوع به عبدالملک بن عبدالعزیز... شود.
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) تمّار. محدث است و از حمّادبن سلمه روایت کند.
-
زئبقة
لغتنامه دهخدا
زئبقة. [ زِءْ ب َ ق َ ] (اِخ ) جد اعلای ابوبکر احمدبن محمد تمار. محدث است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) تمار وبه بعض اقوال مازنی . زیدبن اسلم از او روایت کند.
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبدالملک بن عبدالعزیز. ملقب به ابونصر تمّار. رجوع به عبدالملک ... شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) عقرائی یا عقرانی تمار. رجوع به اسحاق بن حسن بن بکران شود.