کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلیین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلیین
/talyin/
معنی
لینت دادن؛ نرم گردانیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلیین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن .
-
تلیین
لغتنامه دهخدا
تلیین . [ ت َل ْ ] (ع مص ) نرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نرم گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نرمی و ملایمت و نرمی و آزادی شکم . (ناظم الاطباء).
-
تلیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talyin لینت دادن؛ نرم گردانیدن.
-
جستوجو در متن
-
لینت دادن
لغتنامه دهخدا
لینت دادن . [ن َ دَ ] (مص مرکب ) نرم کردن . تلیین . لینت بخشیدن .- لینت دادن طبیعت ؛ نرم کردن شکم .
-
شبیاره
لغتنامه دهخدا
شبیاره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) می نو و شراب تازه . (ناظم الاطباء). || مرکباتی که بیمار را دهند به شب گاه خفتن برای جلوگیری از استفراغ یا برای تلیین مزاج . (یادداشت مؤلف ) : شبیاره ها به اندازه ٔ حاجت باید داد و افراط نشاید کرد تا خشکی زیادت نشو...
-
مزلقه
لغتنامه دهخدا
مزلقه . [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مُزَلِّقَة. لغزاننده . مُزَلِّق . یعنی لغزاننده ٔ فضول و اخلاط و آن دوائی رانامند که به قوت ملینه و رطوبت مزلقه ای که دارد تلیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است ... (مخزن الادویه ص 35).
-
فتیله
لغتنامه دهخدا
فتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) : این چراغ شمس کو روشن بودنز فتیله ٔ پنبه و روغن بود. مولوی .- فتیله ٔ جراحت...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مُرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند و معرب آن یارج است و مشهور به ایارج بود. (برهان ). ترکیبی است که اطبا بجهت تلیین طبیعت دهند و ایارج معرب آن است . (آنندراج ). مرکبیست از ادویه ٔ ملینه که اطبا جهت مسهل سازند...
-
زبدةالطرطیر
لغتنامه دهخدا
زبدةالطرطیر. [ زُ دَ تُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) ترترات پتاسیم اسیدی پاک بی تارتارات پتاسیم . (معجم طبی انگلیسی عربی : ترتر). بستانی آرد: مقصود کرم ترتر یعنی پتاس است و معمولاً برای تجارت مقداری ترتر آهک بدان اضافه میکنندولی خود آن بتنهائی سفید و متبلور ب...
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 8). مُزلق هوالذی یبل ّ سطح الجسم المحت...
-
حاج
لغتنامه دهخدا
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیة بی...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از ...
-
اشراس
لغتنامه دهخدا
اشراس . [ اَ / اِ ] (اِ) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه ٔ خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته...
-
حب السعال
لغتنامه دهخدا
حب السعال . [ ح َب ْ بُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) حب سرفه ، و آن صمغ عربی و کتیرا و نشاسته است از هر یک دودرهم ، افیون یک درهم ، دارچین یک دانگ کوفته بیخته با لعاب بهدانه بسرشند و حب سازند و برای سرفه ٔ سرد، پوست بیخ بادیان و فلفل گرد از هر یک دو مثقال و...