کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلّی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلّی
فرهنگ نامها
(تلفظ: telli) (ترکی) موهای پر پشت و بلند ، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد ، زلف دار ، زباندار و سخنور.
-
واژههای مشابه
-
تلی
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) 1 - کیسه ای که در آن اسباب خیاطی را بگذارند. 2 - دست افزار حجام .
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َ ] (اِ)درخت تمش . (ناظم الاطباء). لَم ْ. تلو. خار. تیغ. یور. شوک . شوکة. وِرِگ تَلی . سیاه تلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || علیق . || درخت شاه توت . || گدا و فقیر. || دست افزاردان سرتراشان . (ناظم الاطباء). رجوع به تُلی شود.
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َ لی ی ] (ع ص ) بسیارسوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان . (اقرب الموارد). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِ ] (اِ) طلا را گویند. (برهان ). طلارا گویند که زر پاک و خالص باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). زر و طلا و ذهب . (ناظم الاطباء) : وجود مردم دانا مثال زر تلی است که هرکجا که رود قدر و قیمتش دانند. سعدی (از انجمن آرا).رجوع به طلی شود.
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِ) به هندی اسم انزروت است . || طحال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سپرز. طحال . (الفاظ الادویه ).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ُ ] (اِ) دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). || کیسه ای که خیاطان سوزن و ابریشم و انگشتوانه در آن نهند. (از برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (از...
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ُل ْ لا ] (ع اِ) گوسپند مذبوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، ممالِ طلاء] [قدیمی] teli طلا؛ زر.
-
تلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] toli ۱. دستافزار حجام.۲. کیسهای که در آن اسباب خیاطی از قبیل سوزن، نخ، و انگشتانه بگذارند.
-
جعفر تلی
لغتنامه دهخدا
جعفر تلی . [ ج َ ف َ رِ ت َل ْ لی ] (اِخ ) از بزرگان و مشاهیر اصفهان در روزگار مغولان بود و صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان از او نام میبرد.