کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلویح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلویح
/talvih/
معنی
مطلبی را به اشاره فهماندن؛ در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
allusion
-
جستوجوی دقیق
-
تلویح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن ، با اشاره فهماندن . 2 - سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن .
-
تلویح
لغتنامه دهخدا
تلویح . [ ت َل ْ ] (ع مص ) گرم کردن چیزی به آتش .(تاج المصادر بیهقی ). گرم گردانیدن به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن آفتاب و آتش ، گونه ٔ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوختن آفتاب رنگ روی ...
-
تلویح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talvih مطلبی را به اشاره فهماندن؛ در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن.
-
جستوجو در متن
-
لَوَّاحَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
بسیار سیاه کننده ( از مصدر تلويح است که به معناي دگرگون کردن رنگ چيزي به سياهي است و به نقل بعضی به سرخی)
-
تصریح
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکارایی، آشکارگویی، تاکید، وضوح ≠ تلمیح، تلویح ۲. آشکار گفتن، صریح بیان کردن
-
تلویحاً
لغتنامه دهخدا
تلویحاً. [ ت َل ْ حَن ْ ] (ع ق ) به اشاره . مقابل تلمیحاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلویح و تلمیح شود.
-
حسام زاده
لغتنامه دهخدا
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) عتیق . مصلح الدین مصطفی . او راست : حاشیه بر تلویح تفتازانی در شرح تنقیح الاصول .
-
تعریض
واژگان مترادف و متضاد
۱. استعاره، تلویح، کنایه ۲. اشاره، ایما ۳. بهکنایه سخن گفتن ۴. پهناوری، عریضسازی، گسترش ۵. پهن کردن، عریض کردن
-
اشاره
واژگان مترادف و متضاد
۱. استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز ۲. کنایه، گوشه ۳. علامت ۴. رای، نظر ۵. امر، حکم، دستور، فرمان
-
لطف ا
لغتنامه دهخدا
لطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) مصری . طبیب بود و او راست : تصریح فی شرح التلویح و کتاب تلویح از فخرالدین خجندی است .
-
حسین مدرس
لغتنامه دهخدا
حسین مدرس . [ح ُ س َ ن ِ م ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) ابن علی رومی که در ادرنه در 940 هَ . ق . درگذشت . حاشیه ٔ تلویح و شرح فرائض سجاوندی و جز آن دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 318).
-
لبیب
لغتنامه دهخدا
لبیب . [ ل َ ] (اِخ ) (الشیخ ) عبداﷲ الملقب باللبیب بن العلامة عبدالحکیم بن شمس الدین السیالکوتی الهندی . او را حاشیتی است بر تلویح سعدالدین تفتازانی . (معجم المطبوعات ج 2 ص 1587).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ سیواسی ملقب به برهان الدین او راست : حاشیه ای بر تلویح تفتازانی . شرح تنقیح الاصول . و وفات او بسال 800 هَ . ق . بوده است .
-
اختصاصات شرعیه
لغتنامه دهخدا
اختصاصات شرعیه . [ اِ ت ِ ت ِ ش َ عی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد علماء اصول عبارت است از اغراض مترتبه ٔ بر پیمانها و فسخها، مانند ملک رقبه در بیع، و ملک منفعة در اجاره ، و جدائی در طلاق ، چنانکه مؤلف تلویح در باب حکم بیان کرده است . (کشا...