کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلوة
لغتنامه دهخدا
تلوة. [ ت ِل ْ وَ ] (ع اِ) مؤنث تلو.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مؤنث تلو یعنی بچه ٔ ماده ٔ خر و استر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلو شود.
-
تلوة
لغتنامه دهخدا
تلوة. [ ت ِل ْوَ ] (ع اِ) بزغاله ای زاید از چهار ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || گوسپندی که قبل از صفریه زاید. و الصفریة نتاج الغنم مع طلوع السهیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تلوه
لغتنامه دهخدا
تلوه . [ ت َ ل َوْ وُه ْ ] (ع مص ) درخشیدن سراب و اضطراب و درخش آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
طلوت
لغتنامه دهخدا
طلوت . [ طُ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای بارفروش (بابل ) مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 119). و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است : دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل در 12هزارگزی جنوب بابل و یکهزارگزی خاور جاده...
-
طلوة
لغتنامه دهخدا
طلوة. [ طِل ْ وَ ] (ع اِ) بچه ٔ بهائم . (منتهی الارب ).
-
طلوة
لغتنامه دهخدا
طلوة. [ طُل ْ وَ ] (ع اِ) لغتی است در طُلیة. سپیدی صبح . || گردن . (منتهی الارب ).
-
تلوط
لغتنامه دهخدا
تلوط. [ ت َ ل َوْ وُ ] (ع مص ) کار قوم لوط کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لواط کردن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
استتلاء
لغتنامه دهخدا
استتلاء. [ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) خواستن از کسی که پس رو چیزی شود. پس رو چیزی شدن و آنرا خواستن . طلب پیروی کردن : استتلاه الشی ٔ؛ دعاه الی تلوه .
-
مطراق
لغتنامه دهخدا
مطراق . [ م ِ ] (ع اِ) مطراق الشی ٔ؛ پیرو و مانند و نظیر چیزی ، یقال هذا مطراق هذا؛ ای تلوه و نظیره . ج ، مطاریق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || پتک و چکش و مطرقه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مطرقه شود.
-
درخشیدن
لغتنامه دهخدا
درخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن . فروغ دادن . لامع شدن . لمعان یافتن . ائتل...