کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلنگی
/tolangi/
معنی
نیازمند؛ گدا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلنگی
فرهنگ فارسی معین
(تُ لَ) (ص نسب .) نیازمند، گدا.
-
تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ ت ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) نواختن دف و دایره به سرانگشت . || مروت . || دردمندی . || بمعنی گدایی نیز واقع شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ ت ُ ل َ ] (ص ، اِ) نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان ). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی ). حاجتمند. (شرفنامه ٔ منیری ). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم . (ناظم الاطباء) : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خ...
-
تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ت ُ ل ِ ] (اِ) مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان ) (آنندراج ). میان پاچه و نره . (ناظم الاطباء). || کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تلنگ) [قدیمی] tolangi نیازمند؛ گدا.
-
جستوجو در متن
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج ُ ] (اِ) بلغت ماورأالنهر، مردم بازاری و کم اصل و جلف و گدا و تلنگی را گویند. و بفتح اول و کسر اول هم آمده است . (برهان ).
-
تولنگی
لغتنامه دهخدا
تولنگی . [ ل ِ ] (ص ) تلنگی . (ناظم الاطباء). این کلمه را با «شرابی » آرند. شرابی تولنگی چون مزدوجی و از آن مرد دائم الخمر نامنتظم در اخلاق اراده کنند. و ترکان عثمانی این کلمه را به معنی گدا استعمال کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تلنگی شود.
-
گدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینوا، تلنگی، تهیدست، فقیر، مفلس، ندار، نیازمند ۲. لئیم، ممسک، نخور ۳. دریوزهگر، سائل، متکدی ۴. انگل
-
شرابی
لغتنامه دهخدا
شرابی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شراب . (یادداشت مؤلف ). || آنکه دائم شراب خورد. شراب خواره . معتاد بشراب . آلوده ٔ به شراب . (یادداشت مؤلف ).- شرابی تلنگی ؛ از اتباع ، شرابخوار دائم . (یادداشت مؤلف ). || شراب ساز. شراب فروش . (از یادداشت مؤلف...
-
لیوه
لغتنامه دهخدا
لیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لیوه ایدآن درد کو که باخبر ازدرد ما شو...
-
حاجتمند
لغتنامه دهخدا
حاجتمند.[ ج َ م َ ] (ص مرکب ) صاحب نیاز و احتیاج . محتاج . نیازمند. مضطر. نیازومند. تلنگی . حاجتومند : از غزنین اخبار میرسید که لشکرها فراز می آید و جنگ را میسازند و به زیادت مردم حاجتمند گشت . (تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا...