کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلنگ
/teleng/
معنی
زه؛ زهوار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلنگ
فرهنگ فارسی معین
(تُ لَ) (اِ.) 1 - نیاز، ضرورت . 2 - میل ، خواهش .
-
تلنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ لَ) (اِ.) میوه ای است شبیه به شفتالو.
-
تلنگ
فرهنگ فارسی معین
(تِ لِ) (اِ.) بشکن .
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت َ ل َ ] (اِ) تلنگل . (ناظم الاطباء).
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت ِ ل َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ملک دکن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و500تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت ِ ل ِ] (اِ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) : آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ آتش زند از شوق در آن راه شلنگ رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چ...
-
تلنگ
لغتنامه دهخدا
تلنگ . [ ت ُ / ت َ ل َ ] (اِ) گدایی کردن بود به هر جای . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ). حاجت . ...
-
تلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] teleng زه؛ زهوار.
-
تلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] teleng صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد میشود.
-
تلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلنه› [قدیمی] tolang ۱. خواهش؛ آرزو؛ حاجت؛ نیاز: ◻︎ راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم بِه که بار خلق کشم (سنائی۱: ۱۹۵).۲. گدایی.
-
تلنگ
واژهنامه آزاد
تلنگ بر وزن فلنگ:هرقسمت از خوشه انگور را گویند که پس از جدا شدن ، دانه های قسمت جدا شده چسبیده باشد.
-
واژههای مشابه
-
تِلِنْگ
لهجه و گویش گنابادی
teleng در گویش گنابادی یعنی صدا کردن چیزی ،یعنی صدا کردن چیزی ، یادآوری کردن موضوعی ، هشدار دادن ،، متوجه کردن کسی به کاری یا واقعه ای