کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ بخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلخ بخش
لغتنامه دهخدا
تلخ بخش . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 345 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
تلخ تلخ
لهجه و گویش تهرانی
خیلی تلخ
-
عرعر تلخ
لغتنامه دهخدا
عرعر تلخ . [ ع َ ع َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ عرعرها به ارتفاع بیست تا بیست و پنج متر که پوست تنه اش مایل به خاکستری و چوبش سبک ومایل به سفید و کم مقاومت است . برگهایش متناوب و شامل سه تا ده زوج برگچه ٔ بی کرک و شفاف و گله...
-
گوشت تلخ
لغتنامه دهخدا
گوشت تلخ . [ ت َ ] (ص مرکب ) بداَدا. بدگوشت . (یادادشت مؤلف ). نچسب . بدعنق . بدخلق .
-
زیتون تلخ
لغتنامه دهخدا
زیتون تلخ . [ زَ / زِ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ سماقیان که دسته ٔ جداگانه ای از این تیره به نام آزادرخت ها را به وجود می آورد. گلهایش بنفش و میوه اش سمی است . (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که در مازندران به «زنزلخت » دهند....
-
هندوانه ٔ تلخ
لغتنامه دهخدا
هندوانه ٔ تلخ . [ هَِ دِ ن َ / ن ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هندوانه ٔ ابوجهل . حنظل . رجوع به دو مدخل شود.
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] gušttalx بدخو؛ بدخلق.
-
Melia
زیتونتلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای درختی از زیتونتلخیانِ خزاندار با گلهای کوچک معطر و برگهای بلند تقریباً به طول 50 سانتیمتر و دُمبرگی طویل که از جنوب شرقی آسیا تا استرالیا پراکنده هستند
-
bitter chocolate, unsweetened chocolate
شکلات تلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شکلات شیرینیپزی
-
bitter rot
پوسیدگی تلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پوسیدگی ناشی از قارچ در سیب و گلابی و به و انگور که نشانۀ آن تلخ شدن میوه است
-
آب تلخ
فرهنگ فارسی معین
(بِ تَ) (اِمر.) (کن .) 1 - شراب . 2 - (کن .) عرق .
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق ، بدمعاشرت .
-
تلخ ارتیج
لغتنامه دهخدا
تلخ ارتیج . [ ت َ اَ ] (اِ مرکب ) زغال و اخگر افروخته . || آتشدان و تنور قابل حمل و نقل . (ناظم الاطباء).
-
تلخ پاسخ
لغتنامه دهخدا
تلخ پاسخ . [ ت َس ُ ] (ص مرکب ) تلخ زبان . تلخ گفتار. (آنندراج ). کسی که جواب زشت و تلخ میدهد. (ناظم الاطباء) : گل کشمیریان شمشاد خلخ بت شیرین سواد تلخ پاسخ .زلالی (از آنندراج ).