کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نی تلخ
لغتنامه دهخدا
نی تلخ . [ ن َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا در 98هزارگزی جنوب داراب ، در منطقه ٔ کوهستانی و معتدل هوایی واقع است و 357 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصول عمده اش بادام و گل سرخ و مویز و گردو و انجیر و شغل مردمش باغداری ...
-
زیتون تلخ
لغتنامه دهخدا
زیتون تلخ . [ زَ / زِ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ سماقیان که دسته ٔ جداگانه ای از این تیره به نام آزادرخت ها را به وجود می آورد. گلهایش بنفش و میوه اش سمی است . (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که در مازندران به «زنزلخت » دهند....
-
هندوانه ٔ تلخ
لغتنامه دهخدا
هندوانه ٔ تلخ . [ هَِ دِ ن َ / ن ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هندوانه ٔ ابوجهل . حنظل . رجوع به دو مدخل شود.
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] gušttalx بدخو؛ بدخلق.
-
Melia
زیتونتلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای درختی از زیتونتلخیانِ خزاندار با گلهای کوچک معطر و برگهای بلند تقریباً به طول 50 سانتیمتر و دُمبرگی طویل که از جنوب شرقی آسیا تا استرالیا پراکنده هستند
-
bitter chocolate, unsweetened chocolate
شکلات تلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شکلات شیرینیپزی
-
bitter rot
پوسیدگی تلخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پوسیدگی ناشی از قارچ در سیب و گلابی و به و انگور که نشانۀ آن تلخ شدن میوه است
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق ، بدمعاشرت .
-
تلخ ارتیج
لغتنامه دهخدا
تلخ ارتیج . [ ت َ اَ ] (اِ مرکب ) زغال و اخگر افروخته . || آتشدان و تنور قابل حمل و نقل . (ناظم الاطباء).
-
تلخ پاسخ
لغتنامه دهخدا
تلخ پاسخ . [ ت َس ُ ] (ص مرکب ) تلخ زبان . تلخ گفتار. (آنندراج ). کسی که جواب زشت و تلخ میدهد. (ناظم الاطباء) : گل کشمیریان شمشاد خلخ بت شیرین سواد تلخ پاسخ .زلالی (از آنندراج ).
-
تلخ کردن
لغتنامه دهخدا
تلخ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : توبه را تلخ میکند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز. سعدی .تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست . صائب .صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شدعی...
-
تلخ کمیت
لغتنامه دهخدا
تلخ کمیت . [ ت َ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کمیتی که رنگش مایل به سیاهی باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلخ گفتن
لغتنامه دهخدا
تلخ گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن درشت و نامطبوع گفتن : تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی .سعدی .
-
تلخ آبه
لغتنامه دهخدا
تلخ آبه . [ ت َ ب ِ ] (اِ مرکب ) آبی که بصورت قی برآید با طعم تلخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تلخ ابرو
لغتنامه دهخدا
تلخ ابرو. [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای ابروی گره دار و پرچین باشد. (ناظم الاطباء). تلخ رو. تلخ جبین . (آنندراج ). رجوع به تلخ رو شود.