کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تلخ عتاب
لغتنامه دهخدا
تلخ عتاب . [ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) از اسمای معشوق است . (آنندراج ).
-
تلخ عمر
لغتنامه دهخدا
تلخ عمر. [ت َ ع ُ ] (ص مرکب ) تلخ عیش . آنکه به سختی و زحمت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
تلخ عیش
لغتنامه دهخدا
تلخ عیش . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که آزاری و مکروهی و مصیبتی از حوادث روزگار بدو رسیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). کسی که مصیبتی از دنیا دیده باشد و حادثه ای به او رسیده باشد. (انجمن آرا).
-
تلخ کردار
لغتنامه دهخدا
تلخ کردار. [ ت َ ک ِ ] (ص مرکب ) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
-
تلخ گفتار
لغتنامه دهخدا
تلخ گفتار. [ ت َ گ ُ ] (ص مرکب ) کسی که سخنان وی درشت و تلخ باشد. (ناظم الاطباء). تلخ سخن : ز شورش کردن آن تلخ گفتارترشرویی نکردم هیچ در کار. نظامی .چو مرد ترشروی تلخ گفتاردم شیرین ز شیرین دید در کار. نظامی .معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی و ب...
-
تلخ گفتاری
لغتنامه دهخدا
تلخ گفتاری . [ ت َ گ ُ ] (حامص مرکب ) درشت گویی . گفتن سخنان تلخ و درشت : تو در دل من از آن خوشتری و شیرین ترکه من ترش بنشینم ز تلخ گفتاری .سعدی .
-
تلخ گو
لغتنامه دهخدا
تلخ گو. [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. (ناظم الاطباء). تند و تیز و طعنه زن . (ناظم الاطباء) : بخیلی که باشد خوش و تازه روی بسی به زبخشنده ٔ تلخ گوی .امیرخسرو.
-
تلخ گواری
لغتنامه دهخدا
تلخ گواری . [ ت َ گ ُ ] (حامص مرکب ) ناگواری . نامطبوعی : از تلخ گواری نواله م در نای گلو شکست ناله م .نظامی .
-
تلخ گویی
لغتنامه دهخدا
تلخ گویی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدگویی و بدسخنی . تلخ گفتاری . عمل تلخ گو : چون بحر کنم گناه شویی امانه ز روی تلخ گویی . نظامی (لیلی و مجنون ص 42).رجوع به تلخ گو وتلخ گفتاری و ذیل تلخ رویی شود.
-
تلخ مذاق
لغتنامه دهخدا
تلخ مذاق . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) بدذوق . تلخ مزاج : شها بوصف تو خوش کرده ام مذاق سخن مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق . خاقانی .رجوع به تلخ مزاج شود.
-
تلخ مزاج
لغتنامه دهخدا
تلخ مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو و تیزطبیعت . (ناظم الاطباء).
-
تلخ نگاه
لغتنامه دهخدا
تلخ نگاه . [ ت َ ن ِ ] (ص مرکب ) تندنگاه . (آنندراج ). آنکه نگاهی پرخشم و ترس آور دارد : پشت لب پیمانه ٔ ما سبز شد از زهرآن ساقی بی رحم همان تلخ نگاه است . صائب (از آنندراج ).گو عبث پیش مرو غیر که آن تلخ نگاه شکری نیست که پرواز مگس برتابد.ظهوری (ایضا...
-
تلخ وش
لغتنامه دهخدا
تلخ وش . [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) تلخ گونه . تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبلة العذارا. حافظ.رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود.
-
جامه ٔ تلخ
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ تلخ . [ م َ / م ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ٔ نیلگون که در ماتم پوشند. (آنندراج ) : گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان از چه دارد جامه ٔ خود کعبه ٔ اسلام تلخ .صائب (از آنندراج ).
-
شیرین تلخ
لغتنامه دهخدا
شیرین تلخ . [ ت َ ] (اِ مرکب ) یکی از گونه های تاجریزی است که به نام ثلثان و تاجریزی پیچ نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ).