کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلاتوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلاتوف
/talātuf/
معنی
۱. پلید؛ چرکین؛ کثیف: ◻︎ زنی پلشت و تلاتوف و اهرمنکردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).
۲. (اسم) شوروغوغا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلاتوف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص .) 1 - کسی که خود را کثیف و ناپاک نگاه دارد. 2 - شور و غوغا.
-
تلاتوف
لغتنامه دهخدا
تلاتوف . [ ت َ ] (اِ) شور و غوغا. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). شور و غوغا و بر هم خوردگی و آشفتگی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : به چرخ اختر از بیم دیوانه دیوزمین با تلاتوف و که با غریو. اسدی (از انجمن آرا).رجوع به تلاتوف شود. || (ص ) آن بو...
-
تلاتوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تلاتف› [قدیمی] talātuf ۱. پلید؛ چرکین؛ کثیف: ◻︎ زنی پلشت و تلاتوف و اهرمنکردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).۲. (اسم) شوروغوغا.
-
جستوجو در متن
-
طاطوف
لغتنامه دهخدا
طاطوف . (ص ) زن پیر و گنده باشد. (کذا فی التحفة). رجوع به تلاتوف شود.
-
تلاتف
لغتنامه دهخدا
تلاتف . [ ت َ ت ُ ] (اِ) شور و غوغا. || (ص ) مردم چرکین و پلید که از کثافت و نجاست پرهیز نکند و از او نفرت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلاتوف شود.
-
پلشت
لغتنامه دهخدا
پلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخگن . چرک . چرکین .مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع) : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگ...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُه ْ ] (اِ) مخفف کوه ، که عربان جبل گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوه و جبل . (ناظم الاطباء) : برکه و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوابر تریوه راه چون چه ؟ همچو در صحرا شمال . شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیوزمی...
-
پرهیزیدن
لغتنامه دهخدا
پرهیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پرهیز کردن . دور شدن . دوری کردن . دوری جستن . اجتناب . تجنب . مجانبت . تحرّز. احتراز. حَذَر کردن . تحذیر. خودداری کردن . اِتقاء. امساک . اشاحه . مَأن : بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ . فردوسی .که ا...
-
غریو
لغتنامه دهخدا
غریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خ...
-
اهرمن
لغتنامه دهخدا
اهرمن . [ اَ رِ م َ ] (اِخ ) آهرمن . (شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ). اهریمن . (اوبهی ). راهنمای بدیها باشد چنانکه یزدان راهنمای نیکیهاست وشیطان و دیو را نیز گویند و به کسر ثالث هم آمده است . (برهان ) (هفت قلزم ). شیطان و رهنمای بدیها و به اعتقاد مج...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
نگریدن
لغتنامه دهخدا
نگریدن . [ ن ِ گ َ دَ] (مص ) دیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نگریستن . (جهانگیری ) : به چشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببینی خار. رودکی .سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش و او خود سپید. رودکی .گرازید بهرام چون بنگریدی...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) شهید. از قدمای شعرای بلخ ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است . صاحب شاهد صادق گوید او در 325 هَ . ق . درگذشته است و در فهرست ابن الندیم ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی آمده است : و کان فی زمان الرازی رجل یعر...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...