کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقصد
لغتنامه دهخدا
تقصد. [ ت َ ق َص ْ ص ُ ] (ع مص ) پاره پاره گشتن به نیزه . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکسته شدن تیر. (از اقرب الموارد). || بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). مردن سگ و جز آن . (منتهی الارب ) (از ناظم ا...
-
جستوجو در متن
-
متقصد
لغتنامه دهخدا
متقصد. [ م ُ ت َ ق َ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) نیزه ٔ شکسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصد شود.
-
خطف
لغتنامه دهخدا
خطف . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). منه : خطف الشیی ٔ خطفاً. || خیره گردانیدن برق بینایی را. (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خطف البرق الحجر. (منتهی الارب ). |...
-
نابغه ٔ ذبیانی
لغتنامه دهخدا
نابغه ٔ ذبیانی . [ ب ِ غ َ ی ِ ذُب ْ ] (اِخ ) از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است . ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویةبن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعدبن قیس بن عیلان بن...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گفتند: این خانه ٔ لیلی بوده است و قصه ...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...