کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقریر و بیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقریر و بیان
فرهنگ گنجواژه
توصیف.
-
واژههای مشابه
-
تقرير
دیکشنری عربی به فارسی
گزارش , گزارش دادن
-
طلب تقریر
لغتنامه دهخدا
طلب تقریر. [ طَ ل َ ب ِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طلب اشهاد شود.
-
تقریر پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
تقریر پذیرفتن . [ ت َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) استوار شدن . تثبیت شدن . مسلم گردیدن : چون شکسته شود آن لشکر انبوه از تونام لشکرشکنی بر تو پذیرد تقریر.سوزنی .
-
تقريرٌ إداري
دیکشنری عربی به فارسی
گزارش اداري
-
تقرير المصير
دیکشنری عربی به فارسی
تعيين سرنوشت
-
تقریر نامه
واژهنامه آزاد
سپاس گزاری
-
جستوجو در متن
-
کندبیان
لغتنامه دهخدا
کندبیان . [ ک ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در بیان و تقریر کند است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کندبیانی
لغتنامه دهخدا
کندبیانی . [ ک ُ ب َ ] (حامص مرکب ) کند بودن در بیان و تقریر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
تقریراً
لغتنامه دهخدا
تقریراً. [ ت َ رَن ْ ] (ع ق ) لفظاً و قولاً.(ناظم الاطباء). بشرح به بیان . رجوع به تقریر شود.
-
بیان کردن
لغتنامه دهخدا
بیان کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن . تقریر نمودن . (ناظم الاطباء). بازنمودن . پدید کردن . روشن کردن تعبیر. توضیح : بیان کن که از چیست ترکیب عالم جوابم ده از خشک این شعر و از تر. ناصرخسرو.بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ور...
-
مقرر
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قراردهنده ، تعیین کننده . 2 - تقریرکننده ، بیان کننده . 3 - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار.
-
اشارت
فرهنگ فارسی معین
(اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با دست چیزی را نشان دادن . 2 - با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن . 3 - (اِ.) دستور، فرمان . 4 - رمز، ایماء. 5 - (اِمص .) تقریر، بیان . اشاعت (اِ عَ) [ ع . اشاعة ] (مص م .) 1 - شایع کردن ، پراکندن . 2 - فاش نمود...