کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقدم داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقدم داشتن
لغتنامه دهخدا
تقدم داشتن . [ ت َ ق َدْ دُ ت َ ] (مص مرکب ) پیش کردن . (ناظم الاطباء). مقدم بودن . پیش بودن بر کسی از جهت رتبه و مال و حق و جز اینها. رجوع به تقدم شود.
-
واژههای مشابه
-
primacy effect
اثر تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] سهولت به یاد آوردن نخستین عناصر هر توالی در مقایسه با عناصر بعدی
-
priority service
حق تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که برای ارجحیت دادن به همۀ ارتباطات خروجی مشترک یا بخشی از آن استفاده شود
-
priority lane
خط تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خطی در سوارهرو مختص یک یا چند دسته از وسایل نقلیۀ ویژه، معمولاً در ساعات مشخص
-
حق تقدم
دیکشنری فارسی به عربی
اولوية ، الأسبقية ، حق الأسبقية ، حق الأفضلية
-
fax line service
خدمات تقدم دورنگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که در آن اگر در هنگام کارکردن دستگاه دورنگار تماس ورودی وجود داشته باشد، برای آنکه خللی در دریافت یا ارسال دورنگار رخ ندهد، تماس برقرار نمیشود، حتی اگر کاربر مشترک خدمات انتظار مکالمه باشد
-
تقدم و تاخر
فرهنگ گنجواژه
توالی، ترتیب.
-
او بر حق تقدم دارد
دیکشنری فارسی به عربی
له الأسبقية علي
-
جستوجو در متن
-
پیش انداختن
لغتنامه دهخدا
پیش انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تقدم دادن . مقدم داشتن . جلو انداختن . سبقت دادن . پیش افکندن . زودتر از موعد مقرر داشتن . پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را.
-
پیش بودن
لغتنامه دهخدا
پیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل و برابر او بودن . منظور نظر او بودن : نیا را همین بود آیین و کیش پرستیدن ایزدی بود پیش . فردوسی .رجوع به پیش در ...
-
lead
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبری، سرب، هدایت، تقدم، سبقت، مدرک، شاقول گلوله، سر پوش، پیش افت، راه آب، راهنمایی، رهبری کردن، سوق دادن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بردن، بران داشتن، راهنمایی کردن، سرب دار، رنگ سربی
-
leads
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منجر می شود، سرب، هدایت، رهبری، تقدم، سبقت، مدرک، شاقول گلوله، سر پوش، پیش افت، راه آب، راهنمایی، رهبری کردن، سوق دادن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بردن، بران داشتن، راهنمایی کردن
-
برجا
لغتنامه دهخدا
برجا. [ ب َ ] (ص مرکب )(از: بر + جا) برجای . ثابت و برقرار. (آنندراج ). آرام و برقرار. (ناظم الاطباء). و با لفظ داشتن و ماندن مستعمل . (آنندراج ) : این دیه برجاست و حال این کرم بر این جمله است . (منتخب قابوسنامه ص 46).تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وا...