کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقدمي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تقدمي
معنی
مترقي , ترقي خواه , تصاعدي , جلو رونده
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقدمي
دیکشنری عربی به فارسی
مترقي , ترقي خواه , تصاعدي , جلو رونده
-
واژههای مشابه
-
filter turn
گردش تقدمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] حرکتی گردشی که در ضمن انجام آن باید حق تقدم وسایل نقلیه و عابران پیاده را رعایت کرد
-
جستوجو در متن
-
مترقی
دیکشنری فارسی به عربی
تقدمي
-
تصاعدی
دیکشنری فارسی به عربی
تقدمي
-
ترقی خواه
دیکشنری فارسی به عربی
تقدمي ، التقدمي
-
جلو رونده
دیکشنری فارسی به عربی
تقدمي , مقبل
-
شفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شفعَة] (حقوق، فقه) šof'e حق همسایگی؛ حق تقدمی که همسایه و شریک ملک در خرید ملک همسایه یا سهم شریک دارد.
-
هیولی
لغتنامه دهخدا
هیولی . [ هََ ] (معرب ، اِ) ممال هیولی ̍ (هیولا) : همیشه تا ز ره عقل بر عقول و نفوس تقدمی نبود صورت و هیولی را.ظهیر فاریابی .
-
حق الشفعة
لغتنامه دهخدا
حق الشفعة. [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) حق تقدمی که یکی از دو شریک بر دیگران دارد چون شریک دیگر سهم ملک خود فروختن خواهد.
-
بستان کار
لغتنامه دهخدا
بستان کار. [ ب ِ ](نف مرکب ) داین . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض . (دزی ج 1 ص 83).- بستانکار با وثیقه ؛ بستانکاری که طلبش بوسیله ٔ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).- بستانکار عادی ؛ بستانکاری که وثیقه ...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معمربن قنبربن جحاش بن سلمةبن ثعلبه بن مالک بن طریف بن محارب الخضری . نسب وی را یاقوت در معجم الادباء بدین گونه نوشته و گمان میرود وی همان ابن قنبر باشد که از مشاهیر شعرا در دولت عباسیان بود. یاقوت گوید: وی شاعری اسلامی بو...
-
رعف
لغتنامه دهخدا
رعف . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رُعاف . (ناظم الاطباء). روان شدن خون از بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رُعاف شود. || پیشی نمودن اسب و در گذشتن آن . و منه الحدیث : سمع جاریة تضرب بالدف فقال لها ارعفی ؛ ای تقدمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الا...
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن عباس ، مکنی به ابوجعفر و معروف به منصور. وی دومین خلیفه ٔ عباسی و نخستین کس از ملوک عرب است که به علوم توجه کرد.وی عارف به فقه و ادب بود و در فلسفه و علم فلک تقدمی داشت و به علما محبت میکرد و پس از مرگ...