کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تقدم
/taqaddom/
معنی
۱. پیش افتادن؛ جلو رفتن.
۲. پیشی داشتن؛ پیش بودن از دیگران.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اولویت، برتری، پیشدستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت ≠ تاخر
۲. پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن
برابر فارسی
پیشینگ
دیکشنری
lead, precession, primacy, priority, superiority
-
جستوجوی دقیق
-
تقدم
واژگان مترادف و متضاد
۱. اولویت، برتری، پیشدستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت ≠ تاخر ۲. پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن
-
تقدم
فرهنگ واژههای سره
پیشینگ
-
تقدم
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) پیش افتادن ، جلو رفتن .
-
تقدم
لغتنامه دهخدا
تقدم . [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) در پیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیش شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بسیار پیشی نمودن . (منتهی الارب ) (آنند...
-
تقدم
دیکشنری عربی به فارسی
جلو رفتن , جلو بردن , پيشرفت , مساعده , ترقي , ترفيع , سهم الا رثي که در زمان حيات پدر به فرزندان مي دهند , پيش قسط , سوق دادن , منجر شدن , پيش افت , تقدم , پيشرفت کردن
-
تقدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تٲخر] taqaddom ۱. پیش افتادن؛ جلو رفتن.۲. پیشی داشتن؛ پیش بودن از دیگران.
-
تقدم
دیکشنری فارسی به عربی
تفضيل , تقدم ، أحقِّية ، الأسبقية
-
واژههای مشابه
-
primacy effect
اثر تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] سهولت به یاد آوردن نخستین عناصر هر توالی در مقایسه با عناصر بعدی
-
priority service
حق تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که برای ارجحیت دادن به همۀ ارتباطات خروجی مشترک یا بخشی از آن استفاده شود
-
priority lane
خط تقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خطی در سوارهرو مختص یک یا چند دسته از وسایل نقلیۀ ویژه، معمولاً در ساعات مشخص
-
تقدم داشتن
لغتنامه دهخدا
تقدم داشتن . [ ت َ ق َدْ دُ ت َ ] (مص مرکب ) پیش کردن . (ناظم الاطباء). مقدم بودن . پیش بودن بر کسی از جهت رتبه و مال و حق و جز اینها. رجوع به تقدم شود.
-
حق تقدم
دیکشنری فارسی به عربی
اولوية ، الأسبقية ، حق الأسبقية ، حق الأفضلية
-
fax line service
خدمات تقدم دورنگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که در آن اگر در هنگام کارکردن دستگاه دورنگار تماس ورودی وجود داشته باشد، برای آنکه خللی در دریافت یا ارسال دورنگار رخ ندهد، تماس برقرار نمیشود، حتی اگر کاربر مشترک خدمات انتظار مکالمه باشد
-
تقدم و تاخر
فرهنگ گنجواژه
توالی، ترتیب.