کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تقبیل
/taqbil/
معنی
بوسیدن؛ بوسه زدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بوسه زدن، بوسیدن، بوسهدادن، ماچ کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقبیل
واژگان مترادف و متضاد
بوسه زدن، بوسیدن، بوسهدادن، ماچ کردن
-
تقبیل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) بوسه زدن ، بوسیدن .
-
تقبیل
لغتنامه دهخدا
تقبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بوسه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون بقاعده باشد بوسه دادن . (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن . (غیاث اللغات ) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت ......
-
تقبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqbil بوسیدن؛ بوسه زدن.
-
جستوجو در متن
-
بوسیدن
واژگان مترادف و متضاد
بوس کردن، بوسهزدن، بوسه کردن، تقبیل، ماچ کردن، معانقه
-
مقبل
لغتنامه دهخدا
مقبل . [ م ُ ق َب ْ ب َ ] (ع ص ) بوسیده شده . شخص بوسیده شده . || جای بوسیده شده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقبیل شود. || جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقبول . جامه ٔ وصله شده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
-
دستبوسی
لغتنامه دهخدا
دستبوسی . [ دَ] (حامص مرکب ) دست بوس . تقبیل دست و بوسه زدن بر دست . (ناظم الاطباء). بوسیدن دست . تقبیل ید : خواهشگریی و دستبوسی میکرد ز بهر آن عروسی . نظامی . || شرفیابی . به خدمت بزرگی رسیدن . تشرف حاصل کردن . شرفیاب شدن : چو یاره دستبوسی رایش افتا...
-
مجدر شدن
لغتنامه دهخدا
مجدر شدن . [ م ُ ج َدْ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دچار آبله شدن . آبله نشان شدن : نه مه غذای فرزند از خون حیض باشدپس آبله در آرد صورت شود مجدر. خاقانی .|| نقش و شکل آبله پیدا کردن . به شکل چهره ٔ آبله رویان در آمدن : خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد. (جه...
-
معفر
لغتنامه دهخدا
معفر. [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) خاک آلوده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).به خاک آلوده . به خاک مالیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و خاک بارگاه به تقبیل شفاه مجدر شده و پیشانی او به سجده ٔ شکر معفر. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به تعفیر شود. || (ا...
-
ضامن
لغتنامه دهخدا
ضامن . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) پذیرفتار. (دهار). پذرفتار. (منتهی الارب ) (دهار). کفیل . (منتهی الارب ). حَمیل . تاوان دار. (دهار) (مؤیدالفضلا). پایندان . (مهذب الاسماء). ضَمین . ج ، ضوامن (منتهی الارب )، ضامنون ، ضُمناء. (مهذب الاسماء) : دریغ اریارق که ا...
-
بوسیدن
لغتنامه دهخدا
بوسیدن . [ دَ ] (مص ) بوسه دادن . (آنندراج ). بوسه دادن . بوس کردن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه زدن . بوسه کردن . (ناظم الاطباء). تقبیل : ز مشکوی شیرین بیامد برش ببوسید پای و دو دست و سرش . فردوسی .ببوسید رستهم تخت ای شگفت نیا را یکی نو ستا...
-
دست بوسیدن
لغتنامه دهخدا
دست بوسیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) تقبیل ید. بوسیدن دست . بوسه زدن بر دست کسی : سرانی کز چنین سر پرفسوسندچو گل گردن زنان را دست بوسند. نظامی .مرحوم دهخدا با استناد به شعر ذیل از سعدی در یادداشتی می نویسند: در غیبت منعِم و شاه و امیر و غیره منعَم علیه ...
-
دست لاف
لغتنامه دهخدا
دست لاف . [ دَ ] (اِ مرکب ) دشت . سفته . داشن . دشن . (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته دانند و به فال نیک گیرند. || قلب «دست فال » است به معنی سوداو معامله ٔ اول . (آنندراج ). سودای اولی که استادان ح...
-
خالد سلیمانیه ای
لغتنامه دهخدا
خالد سلیمانیه ای . [ ل ِ دِ س ُ ل َ نی ی َ ] (اِخ ) وی یکی از صوفیان است و هدایت در ریاض العارفین شرح حال او را چنین آورده است : و هو فخرالعارفین و زین السالکین شیخ خالد و در کمالات صوری و معنوی واحد است . اصلش از اکراد سلیمانیه و در بغداد صاحب خانقا...