کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقاطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تقاطر
/taqātor/
معنی
۱. از پی هم آمدن.
۲. قطرهقطره چکیدن آب یا مایع دیگر؛ چکهچکه ریختن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقاطر
فرهنگ فارسی معین
(تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) قطره قطره آمدن .
-
تقاطر
لغتنامه دهخدا
تقاطر. [ ت َ طُ ] (ع مص ) گروه گروه آمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیاپی شدن . (دهار). پیاپی گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیاپی قطره چکیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قطره قطره ...
-
تقاطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqātor ۱. از پی هم آمدن.۲. قطرهقطره چکیدن آب یا مایع دیگر؛ چکهچکه ریختن.
-
واژههای همآوا
-
تقاتر
لغتنامه دهخدا
تقاتر. [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) همدیگر را فریفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تخاتل . (اقرب الموارد).
-
تغاتر
واژهنامه آزاد
عوض کردن
-
جستوجو در متن
-
آسر
لغتنامه دهخدا
آسر. [ س ُ ] (اِ) کشتزار. مزرعه . غله زار : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسر طَمْع سائل برآید. منجیک .و این کلمه را آسه نیز ضبط کرده اند با همین شاهد. || میدان . || بزبان علمی هند، مَردُمخوار.
-
آسه
لغتنامه دهخدا
آسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسه ٔ طَمْع سائل بروید. منجیک .و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراًآسه صحیح است . || آس . آسیا. رحی .
-
متقاطر
لغتنامه دهخدا
متقاطر. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) قطره قطره چکنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر آنچه می چکد و قطره قطره می ریزد. (ناظم الاطباء). || چیزی پیاپی گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه گروه پس از یکدیگر آینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاطر شود.
-
دریای ثالث
لغتنامه دهخدا
دریای ثالث . [ دَرْ ی ِ ل ِ ] (اِ مرکب ) باران . غیث . مطر. (از غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مراد باران است ، خیرالمدققین [ یعنی خان آرزو ] در شرح این بیت که : چو دریای ثالث نمطشوی خاک ز ثالث ثلاثه جهان کرد پاک .گوید که : همه ٔ دریاها سه قسم اند: اول ب...
-
مخاوف
لغتنامه دهخدا
مخاوف . [ م َ وِ ] (ع اِ) ج ِ مخوف . (دهار). جاهای خوف . (غیاث ). جای های ترسناک و هولناک . (ناظم الاطباء): والحق راه آن دراز و بی پایان یافتم ، سراسر مخاوف و مضایق ، آنگاه نه راهبر معین و نه سالار پیدا. (کلیله و دمنه ایضاً ص 48). چه هر که بر قوت ذات...
-
تکاثر
لغتنامه دهخدا
تکاثر. [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) با یکدیگر نبرد کردن به بسیاری مال و قوم و فخر کردن . (منتهی الارب ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). باهم به بسیاری نورد کردن بمال . (زوزنی ). با یکدیگر نبرد کردن . (دهار...
-
پیاپی
لغتنامه دهخدا
پیاپی . [ پ َ /پ ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از اتباع است . پی در پی . پی هم . پشت سرهم . پشت هم . یکی پس دیگری . متتابع. یکی از پس دیگری . متعاقب . پیوسته . مسلسل . متوالی . متواتر. دمادم . مکرر. در پی یکدیگر. پشت سر یکدیگر. متتالی . مترادف . م...
-
بحر
لغتنامه دهخدا
بحر. [ ب َ ] (ع اِ) مقابل بر (خشکی ). دریا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دریای شور. (منتهی الارب ). دریای محیط که شور است . (غیاث اللغات ). یم . صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صف...