کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تق
معنی
(تَ یا تِ قّ) (ص .) صدایی که از شکستن چیزی یا برخورد دو جسم سخت یا افتادن جسمی به وجود می آید. ؛ ~و لق الف - نیمه تعطیل . ب - زهوار دررفته ، فرسوده . ؛ ~ ِ ~چیزی درآمدن الف - صدای چیزی درآمدن . ب - افشا شدن امری نهانی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
clack, click, rap
-
جستوجوی دقیق
-
تق
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تِ قّ) (ص .) صدایی که از شکستن چیزی یا برخورد دو جسم سخت یا افتادن جسمی به وجود می آید. ؛ ~و لق الف - نیمه تعطیل . ب - زهوار دررفته ، فرسوده . ؛ ~ ِ ~چیزی درآمدن الف - صدای چیزی درآمدن . ب - افشا شدن امری نهانی .
-
واژههای مشابه
-
تَقِ
فرهنگ واژگان قرآن
نگه داري(جزمش به دليل شرط شدن براي جمله بعدي است)
-
تق تق
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) (اِصت .) آواز به هم خوردن کوبة در و مانند آن .
-
تق تق
لغتنامه دهخدا
تق تق . [ ت ِ ت ِ ] (اِصوت ) آواز نرم و پیاپی خوردن تخته به تخته یا چیز دیگر به تخته و مانند آن . آواز نرم چکش در خانه ، یا کوفتن در، با سر انگشت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تق تق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹تغتغ، تاغتاغ، تاغتوغ، تراغتروغ› taqtaq صدای به هم خوردن پیاپی دو چیز.
-
تِق تِق
فرهنگ گنجواژه
صدای در زدن.
-
تَق و تَق
فرهنگ گنجواژه
صدای ضربه.
-
تق قزبالا
لغتنامه دهخدا
تق قزبالا. [ ت ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان جام در بخش تربت جام شهرستان مشهد است که 207 تن سکنه دارد و ده کوچکی بنام تق قز با 17 تن سکنه در جوار این روستا قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
تق ولق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] taq[q]olaq ۱. هرچیزی که ازکارافتاده و نظموترتیب آن به هم خورده باشد.۲. ویژگی ماشینی که پیچومهرهاش از هم دررفته باشد.
-
تق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شق
-
تَق اُووِردَن
لهجه و گویش بختیاری
taq owverdan دوندگى کردن، تلاش کردن.
-
تتق تق
فرهنگ گنجواژه
صدای ضربه.
-
تق توق
فرهنگ گنجواژه
صدای ضربه.
-
تق و لق
لغتنامه دهخدا
تق و لق . [ ت َق ْ ق ُ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، کاسد. بی مشتری . بی رونق : بازاری تق و لق ؛ بازاری کاسد. دکانی تق و لق ؛ دکانی بی کالا و مشتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).