کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تف و تاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گهر تف دار
لغتنامه دهخدا
گهر تف دار. [ گ ُ هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مخفف گوهر تف دار. رجوع به همین کلمه شود.
-
pyroelectric effect
اثر تفالکتریکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] پدید آمدن اختلاف پتانسیل در بعضی از بلورها براثر تغییر دما
-
مث عقرب تَف کرده
لهجه و گویش تهرانی
سرگردان
-
تُف تُفه کردن
لهجه و گویش تهرانی
طرد کردن
-
تُفِ سر بالا
لهجه و گویش تهرانی
گفتن مطلبی که نهایتا سبب تحقیر گوینده شود
-
تُف مالی کردن
لهجه و گویش تهرانی
سَمبل کردن
-
pyrolysis mass spectrometry
طیفسنجی جِرمی تَفکافتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] تخریب گرمایی واپایششدۀ نمونهها که به تشکیل قطعات کوچکی که با طیفسنجی جِرمی قابلتجزیه هستند میانجامد
-
جستوجو در متن
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج ). || تحمل ، پایداری . || قرار. آرام . || صبر. ...
-
تب و تاب
لغتنامه دهخدا
تب و تاب . [ ت َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) تف و تاب . تاب و تب . رنج و سوز. سوز و گداز. رجوع به تاب و تب ، و تف شود.
-
تو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاو› [عامیانه] to[w] تابشهایی که از یک منبع تابنده مانند خورشید و آتش و لامپ پراکنده میشود؛ تاب؛ تف.
-
تاب زن
لغتنامه دهخدا
تاب زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مؤلف انجمن آرا گوید: بمعنی سیخ کباب نوشته اند، ظن غالب مؤلف آن است که باب زن در اصل لغت تاب زن بوده و به تصحیف باب زن شده چه باب زن با سیخ کباب و آتش مناسبتی ندارد و تاب زن به این معنی انسب است . زیرا که تاب چنانکه گذشت ب...
-
شو و گیر
لغتنامه دهخدا
شو و گیر. [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) تلاش . سعی . (یادداشت مؤلف ) : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروزبهر چه بایدت بدینسان تف و تاب .کسایی .
-
تفیده
لغتنامه دهخدا
تفیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) گرم شده . تابیده . دعصاء؛ زمین نرم تفیده به آفتاب . (منتهی الارب ). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود.
-
تبسیدن
لغتنامه دهخدا
تبسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تفسیدن است که گرم شدن باشد. (برهان ). گرم شدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). تفسیدن . || دارای لبهای ترکیده شدن از شدت گرما. || ناتوان و بی آرام گشتن از گرمی هوا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاب و تف و تفسیدن شود.
-
تفس
لغتنامه دهخدا
تفس . [ ت َ ] (اِ) گرمی و حرارت . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ور از او غافل نبودی نفس توکی چنان کردی جنون و تفس تو. مولوی .آبرو خواهی چو خاک افتاده باش نی چو آتش در هوا ا...