کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفوه
/tafavvoh/
معنی
سخن گفتن؛ به سخن آمدن؛ حرف زدن؛ لب به سخن گشودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دهان گشودن ≠ لب فروبستن
۲. به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن ≠ سکوت کردن، خاموش ماندن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفوه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهان گشودن ≠ لب فروبستن ۲. به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن ≠ سکوت کردن، خاموش ماندن
-
تفوه
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن ، لب به سخن باز کردن .
-
تفوه
لغتنامه دهخدا
تفوه . [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) سخن گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دهانه ٔ جایی درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلما تفوه البقیع؛ یرید لما دخل فمه ...
-
تفوه
لغتنامه دهخدا
تفوه .[ ت ُ ] (ع مص ) تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهة (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنند...
-
تفوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafavvoh سخن گفتن؛ به سخن آمدن؛ حرف زدن؛ لب به سخن گشودن.
-
واژههای همآوا
-
طفوح
لغتنامه دهخدا
طفوح . [ طُ ] (ع مص ) طفح . (منتهی الارب ). لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). پر شدن . (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ).
-
تفوح
لغتنامه دهخدا
تفوح . [ ] (اِخ ) (درخت سیب ) اول ، مردی از نسل یهودا. اول تواریخ 2:43 دوم ،اسم دو شهر بود که یکی در دشت یهودا بطرف دریای روم واقع بود. صحیفه ٔ یوشع 15:34 و آن غیر از بیت تفوح می باشد که در نزدیکی حبرون واقع و دیگری متعلق به سبط افرائیم و در مرز و بو...
-
جستوجو در متن
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس و رامین ).همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند. خاقانی .- های و ه...
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ِ ] (ع ص ) استوار و پای برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت . برقرار. پایدار. (ناظم الاطباء). استوار. ج ، راسخون . (دهار). استوار و برجا. (غیاث اللغات ). بیخ آور: جبل راسخ ؛ کوه بیخ آور. (یادداشت مؤلف ) : راسخان در تاب ...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...