کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفنه
/tafne/
معنی
= تنیده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفنه
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَ) (اِ.) تار عنکبوت .
-
تفنه
لغتنامه دهخدا
تفنه . [ ت َ ن َ ] (اِ) پرده ٔ عنکبوت . (صحاح الفرس ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنتئه ٔ عنکبوت . (شرفنامه ٔ منیری ). تفنی . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : پرده ٔ عنکبوت را ماندکه تنیده است ...
-
تفنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تفنی، تفته› (زیستشناسی) [قدیمی] tafne = تنیده
-
جستوجو در متن
-
تفنی
لغتنامه دهخدا
تفنی . [ ت َ ] (اِ) تفنه باشدکه پرده ٔ عنکبوت است . (برهان ). رجوع به تفنه شود.
-
تقن
لغتنامه دهخدا
تقن . [ت ِ ] (ع ص ، اِ) طبیعت و اصل ، یقال : الفصاحة من تفنه ؛ ای من سوسه . والسوس ، الطبع. || مرد حاذق . || گل و لای چاه . || آب دفزک سیاه تیره از جوی و مانند آن که به ته نشیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
انفست
لغتنامه دهخدا
انفست . [ اَ ف َ ] (اِ) تنیده ٔ عنکبوت . (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا). پرده و تنیده ٔ عنکبوت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرتینه . (ناظم الاطباء). تفنه . نسج عنکبوت . (یادداشت مؤلف ) : عنکبوت بلاش بر دل من گرد بر گرد بر تنید ...
-
عنکبوت
لغتنامه دهخدا
عنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود نخهایی در هوا و بر سر چاهها می تند و بوسیله ٔ آن طعام خود را شکار میکند، و برای خود خانه ...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) شهید. از قدمای شعرای بلخ ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است . صاحب شاهد صادق گوید او در 325 هَ . ق . درگذشته است و در فهرست ابن الندیم ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی آمده است : و کان فی زمان الرازی رجل یعر...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) مانستن و شبیه بودن . (ناظم الاطباء). مانیدن . شبیه بودن . شباهت داشتن . مشابهت داشتن . همانند بودن . مانند بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفنه گرد دلم . شهید (یادداشت ایضاً).جز به مادندر نماند...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. (م...