کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفسح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفسح
/tafassoh/
معنی
گشاده ساختن؛ فراخ ساختن؛ وسعت دادن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفسح
لغتنامه دهخدا
تفسح . [ ] (اِخ ) معبر یا تنگه . همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس ).
-
تفسح
لغتنامه دهخدا
تفسح . [ ت َ ف َس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخ باز نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). فراخ نشستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ا...
-
تفسح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafassoh گشاده ساختن؛ فراخ ساختن؛ وسعت دادن.
-
واژههای همآوا
-
تفسه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تُ سِ) (اِ.) 1 - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. 2 - خواستن هر چیزی ، ویار. 3 - اندوه و بی تابی .
-
تفصح
لغتنامه دهخدا
تفصح . [ ت َ ص َ ] (اِخ ) دوم پادشاهان 15:16 بگمان «کاندر» در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
تفصح
لغتنامه دهخدا
تفصح . [ ت َ ف َص ْ ص ُ ] (ع مص ) شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ). زبان آور شدن مرد عربی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به زبان عرب سخن گفتن اعجمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به تکلف فصاحت ن...
-
تفسه
لغتنامه دهخدا
تفسه . [ ت ُ / ت َ س َ ] (اِ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا ع...
-
تفسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tafse ۱. لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ماهگرفت.۲. (اسم مصدر) اندوه و بیقراری دل.۳. (اسم مصدر) میل و خواهش به هرچیز.۴. حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکیها رغبت شدید پیدا میکنند؛ ویار؛ تاسه.
-
جستوجو در متن
-
تفاسح
لغتنامه دهخدا
تفاسح . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) در مجلس فراخ وانشستن . (زوزنی ). فراخ نشستن در مجلس ، یقال : تفاسحوا فی المجلس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تفسح . (اقرب الموارد). و رجوع به تفسح شود.
-
فراخ نشستن
لغتنامه دهخدا
فراخ نشستن . [ ف َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) از یکدیگر دور نشستن . تفسح . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ شود.
-
متفسح
لغتنامه دهخدا
متفسح . [ م ُ ت َ ف َس ْ س ِ ] (ع ص ) وسیع و فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کسی که جا میدهد. (ناظم الاطباء). || آن که به خوشی و وسعت نشانیده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفسح شود.
-
توسع
لغتنامه دهخدا
توسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقر...
-
تَفَسَّحُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
جا باز کنيد (از مصدر تفسّح به معني فراخي و منظور از فراخي دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِي ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ يَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " اين است که آدمي خود را جمع و جور کند تا جاي آن ديگري فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنين کس به اين ...