کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفرقه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفرقه کردن
لغتنامه دهخدا
تفرقه کردن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن . پخش کردن . پراکنده کردن : باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین . منوچهری . || فرق کردن . تشخیص دادن . متمایز کردن : گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسدآسیا تفرقه از ه...
-
واژههای مشابه
-
تفرقه افتادن
لغتنامه دهخدا
تفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تفرقه انداختن
لغتنامه دهخدا
تفرقه انداختن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن . (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی . رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تفرقه انداز
لغتنامه دهخدا
تفرقه انداز. [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ] (نف مرکب ) کسی که پراکندگی و جدایی و پریشانی و اختلاف ایجاد کند. دو بهم زن .نفاق افکن . رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تفرقه انداخت
دیکشنری فارسی به عربی
اَحدَثَ صَدْعاً ، أزَّجَ
-
تفرقه و …)
دیکشنری فارسی به عربی
أزَّجَ
-
دار تَفَرقَه آویدَن
لهجه و گویش بختیاری
dâr-tafarqa âvidan پراکنده شدن، از یکدیگر دور شدن.
-
تار و تفرقه
فرهنگ گنجواژه
تار و مار، پراکنده.
-
تفرقه و جمعیت
فرهنگ گنجواژه
پراکندگی و وحدت.
-
سیاست تفرقه بینداز و حكومت كن
دیکشنری فارسی به عربی
سياسة«فَرِّقْ تَسُدْ»
-
جستوجو در متن
-
schismatizing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسکیزاسیون کردن، شقاق داشتن، جدا شدن از، تفرقه انداختن
-
schismatize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسکیزیته کردن، شقاق داشتن، جدا شدن از، تفرقه انداختن
-
متفرق کردن
لغتنامه دهخدا
متفرق کردن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . تفرقه انداختن . متشتت کردن . دور کردن جمع از یکدیگر.