کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفرج
/tafarroj/
معنی
۱. سیر و گشت.
۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.
۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیکنیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گلگشت، مشغولیت، گشتوگذار، سیروسیاحت، هواخوری
برابر فارسی
گردش
فعل
بن گذشته: تفرج کرد
بن حال: تفرج کن
دیکشنری
outing, perambulation
-
جستوجوی دقیق
-
تفرج
واژگان مترادف و متضاد
پیکنیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گلگشت، مشغولیت، گشتوگذار، سیروسیاحت، هواخوری
-
تفرج
فرهنگ واژههای سره
گردش
-
تفرج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← گشت یکروزه
-
تفرج
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از تنگی و دشواری بیرون آمدن . 2 - گردش ، سیر.
-
تفرج
لغتنامه دهخدا
تفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تکشف غم . (اقرب الموارد). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوش...
-
تفرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafarroj ۱. سیر و گشت.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.
-
تفرج
دیکشنری فارسی به عربی
سفرة , نزهة
-
واژههای مشابه
-
تفرج کردن
واژگان مترادف و متضاد
تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن
-
تفرج زدن
لغتنامه دهخدا
تفرج زدن . [ ت َ ف َرْ رُ زَ دَ ] (مص مرکب ) تفرج کردن . (آنندراج ) : دانا که زد تفرج این چرخ حقه بازهنگامه بازچید و در جستجو ببست . حافظ (از آنندراج ).رجوع به تفرج و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تفرج کردن
لغتنامه دهخدا
تفرج کردن . [ ت َ ف َرْرُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن . سیاحت کردن : ...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).برو اندر جهان تفرج کن پیش ازآن روز...
-
تفرج جای
لغتنامه دهخدا
تفرج جای . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) تفرج گاه : نزهتگاه شیدایان و تفرج جای بی سروپایان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116). رجوع به تفرج و ترکیبهای آن شود.
-
تفرج کنان
لغتنامه دهخدا
تفرج کنان . [ ت َ ف َرْ رُ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال تفرج . در حال سیاحت و سیر. در حالت تماشا : تفرج کنان پرهوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس . سعدی .بحکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم . (گلستان ).همی گفت و خلقی بر او انجمن بر ایشان تفرج کنان م...
-
تفرج گاه
لغتنامه دهخدا
تفرج گاه . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) جای تفرج و جایی که شادمانی آورد. و جای گشت و گذار مانند باغ و مرغزار و جز آن . (ناظم الاطباء). تفرج جای . جای سیر و تماشا. تفرج گه : و هردم به تفرج گاهی از نعم دنیا متمتع گردد. (گلستان ). رجوع به تفرج و دیگر ترک...
-
تفرج گه
لغتنامه دهخدا
تفرج گه . [ ت َ ف َرْ رُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تفرج گاه . رجوع به تفرج گاه شود.