کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفتیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفتیک
/taftik/
معنی
= پَت
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفتیک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) کرک ، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می کنند.
-
تفتیک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص م .) 1 - از هم جدا کردن . 2 - جدا کردن پنبه از دانه .
-
تفتیک
لغتنامه دهخدا
تفتیک . [ ت َ ] (اِ) پشمی باشد نرم که آنرا از زیر موی بز بشانه برآرند واز آن شال و تکیه ٔ نمد و امثال آن سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). پشم نرم که کرک و گلفر گویند و از آن شال بافند. (فرهنگ رشیدی ) : قاری حقیقتی دان کردن ببر سقرلاطتفتی...
-
تفتیک
لغتنامه دهخدا
تفتیک . [ ت َ ] (ع مص ) پنبه زدن . (منتهی الارب ) آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taftik = پَت
-
جستوجو در متن
-
بزمات
لغتنامه دهخدا
بزمات . [ ] (اِ) ظاهراً نوعی پارچه و جامه بوده است : سقرلاط و بزمات و آن نبات چو شاماک و تفتیک و عین ثبات .نظام قاری .
-
ماشاک
لغتنامه دهخدا
ماشاک . (اِ) نوعی پارچه : سقرلاط و بزمات و آن بنات چو ماشاک و تفتیک و عین ثبات . نظام قاری (دیوان ص 186).و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
-
کرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kork ۱. پشم یا پر بسیارنرم.۲. پرزهای نرم و لطیفی که از بن موهای بز میروید و آنها را با شانه میگیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچههای کرکی به کار میبرند؛ گلغر؛ تفتیک؛ پت؛ تبت؛ تبد.۳. (زیستشناسی) از اجزای روپوست گیاهان که عمل آن جذب مواد...
-
پت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تِبِت، تِبِد› [قدیمی] pat ۱. پرز؛ کرک.۲. پشم نرمی که از بن موهای بز میروید و از آن شال و پارچههای لطیف میبافند؛ بزشم؛ بزوشم؛ بزوش؛ تَفتیک.۳. مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست میکنند و به پارچه میزنند تا سخت و براق شود؛ لعاب؛ آهار.
-
ماشا
لغتنامه دهخدا
ماشا. (اِ) ماشو. پشمینه و شالکی درویشان . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) : طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲقدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند. نظام قاری (دیوان ص 68).قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود. نظام قاری (دیوا...
-
پنبه زدن
لغتنامه دهخدا
پنبه زدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن پنبه از تخم . حلاجی کردن پنبه . تندیف . نَدف . حَلج . نَدش . (منتهی الارب ). || پر کردن پنبه در چیزی : هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان . اثیر اخسیکتی (از آنند...
-
کرک
لغتنامه دهخدا
کرک . [ ک ُ ] (اِ) پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. (برهان ) (آنندراج ). کُلک . (فرهنگ جهانگیری ). تفتیک . پشم بسیار باریک و نرم . (ی...
-
مرعز
لغتنامه دهخدا
مرعز. [ م ِ ع ِزز / م َ ع ِزز / م َ ع َ / م ِ ع ِ ] (ع اِ) مویهای ریزه ٔ بن پشم گوسپند و بز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پشم نرم با تارهای دراز. (داود ضریر انطاکی ). پشم بز. (تفلیسی ). پَت ، و آن پشم ریز موی بز است . کرک که از زیر موی بز گیر...