کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفتیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفتیده
/taftide/
معنی
گداخته؛ گرمشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
molten
-
جستوجوی دقیق
-
تفتیده
فرهنگ فارسی معین
(تَ دِ) (ص مف .) نک تفته .
-
تفتیده
لغتنامه دهخدا
تفتیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه از آفتاب و آتش گرم شده باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تفتیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) taftide گداخته؛ گرمشده.
-
جستوجو در متن
-
برشته
واژگان مترادف و متضاد
بریان، بلال، پخته، تفتداده، تفتیده
-
خشکیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. پژمرده، خشکشده، بیطراوت ۲. تفتیده، خشک ≠ باطراوت ۳. لاغر، استخوانی ۴. متحیر، مبهوت، مات
-
بریان
واژگان مترادف و متضاد
۱. برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده ≠ آبپز ۲. ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز
-
شیر جوش
لهجه و گویش بختیاری
šir-juš شیر غلیظ شده میش (با انداختن چند سنگ تمیز تفتیده در شیر و افزودن اندکى قرهقوروت تهیه مىشود).
-
خشکیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پژمردن، پژمردهشدن ۲. خشک شدن، خوشیدن، بیطراوتشدن، بیآب شدن، خشکیده شدن، تفتیده شدن ≠ سبز شدن ۳. بیآب شدن ۴. منجمد شدن، یخ زدن ۵. مات بردن، مبهوت شدن، متحیرشدن، تعجب کردن
-
رمض
لغتنامه دهخدا
رمض . [ رَ ] (ع مص ) پیکان در میان دوسنگ نهادن و بدان کوفتن تا تنک گردد. (تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن سرنیزه و پیکان را میان دو سنگ املس و کوفتن آن تا نازک گردد. (از اقرب الموارد). تیز کردن پیکان را در میان دو سنگ هموار. (از ناظم الاطباء). || گوسفند ...
-
رمضاء
لغتنامه دهخدا
رمضاء. [ رَ ] (ع اِ) سختی گرما. (دهار). شدت حرارت . (از اقرب الموارد).شدت تابش حرارت آفتاب بر زمین . (از متن اللغه ). || خاک تفسیده . (دهار). زمین تافته . (مهذب الاسماء). زمین تفسیده در گرمی آفتاب که چون پای بر وی نهند بسوزد. (از منتهی الارب ). زمین ...
-
س
لغتنامه دهخدا
س . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را ش...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...