کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفته جگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفته جگر
/taftejegar/
معنی
۱. بیمار مبتلا به سل یا تب لازم.
۲. عاشق دلسوخته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفته جگر
لغتنامه دهخدا
تفته جگر. [ ت َ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق باشد. (برهان ). عاشق مهجور. (انجمن آرا). عاشق .(ناظم الاطباء). || جگرسوخته : قرصه ٔ شمس شود قرصه ٔ ریوند ز لطف بهر تفته جگران کآفت گرما بینند. خاقانی .|| کسی را گویند که علت دق داشته باشد. (...
-
تفته جگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] taftejegar ۱. بیمار مبتلا به سل یا تب لازم.۲. عاشق دلسوخته.
-
واژههای مشابه
-
دل تفته
لغتنامه دهخدا
دل تفته . [ دِ ت َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) تفته دل . که دلش بتابد. داغ دل . دلسوخته . دل گداخته : تشنه ٔ دل تفته ام از دجله آریدم شراب دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا.خاقانی .
-
تفته دل
لغتنامه دهخدا
تفته دل . [ ت َ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و غمناک و دل فگار. (ناظم الاطباء) : از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک طوفان آب آتش زای اندر آمده . خاقانی . || که دل سوخته و پرالتهاب دارد. که درون سوزان و پرآتش دارد : روشن درون تفته دل گرم ژاژخای آتش نه...
-
تفته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] taftedel تنگدل؛ دلافگار؛ آزردهدل.
-
تابه تفته
لهجه و گویش تهرانی
شکنجه در قدیم:رو () نشاندن
-
جستوجو در متن
-
جگر
لغتنامه دهخدا
جگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین...
-
جرعه کش
لغتنامه دهخدا
جرعه کش . [ ج ُ ع َ / ع ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) جرعه نوش . رجوع بجرعه کشیدن و جرعه نوش شود : عقل جگر تفته ای است همت خشک آخوری است جرعه کش جام او زله برخوان او. خاقانی .دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ (از ...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...
-
داغ کردن
لغتنامه دهخدا
داغ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسویم . (دهار). وسم . (تاج المصادر) (دهار). حسم . (ترجمان القرآن ). کی ّ. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). سمة. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). صماح . (منتهی الارب ). تحویر. (تاج المصادر). آهن تفته برای نشان حیوان بر پوس...
-
برشته
لغتنامه دهخدا
برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از برشتن . بریان . بریان کرده . (حاشیه ٔ منیری ). بریان کرده . (آنندراج ). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده . (یادداشت مؤلف ). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی . مشو...
-
تباشیر
لغتنامه دهخدا
تباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنس...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (ع اِ) آتش . (برهان قاطع) (دهار) (آنندراج ) (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). آتش . مؤنث است و گاهی مذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوهری است لطیف نورانی سوزنده . (اقرب الموارد) (المنجد). آتش . آذر. ج ،انوار. نیران . نیرة. انوره...