کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
تفتح
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) گشوده شدن ، باز شدن .
-
تفطح
لغتنامه دهخدا
تفطح . [ ت َ ف َطْ طُ ] (ع مص ) پهن شدن و واگشوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تفتح
لغتنامه دهخدا
تفتح . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب ،یقال : فتح الابواب فتفتحت . (از اقرب الموارد). || شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بلند ک...
-
جستوجو در متن
-
ناتفته
لغتنامه دهخدا
ناتفته . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که تفته نیست . مقابل تفته . رجوع به تفته شود.
-
تفتیده
فرهنگ فارسی معین
(تَ دِ) (ص مف .) نک تفته .
-
red-hot
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قرمز تند، سوسیس، تفته، تاب امده، عصبانی، تازه
-
آهن داغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا. 2 - فرو بردن آهن تفته در آب .
-
آهن تاب
لغتنامه دهخدا
آهن تاب .[ هََ ] (ن مف مرکب ) که با آهن تفته گرم شده باشد.- آب آهن تاب ؛ آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است .
-
توپال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد.
-
داغ
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) سوزاندن جایی از بدن حیوان یا برده با آهن تفته و مانند آن .
-
داغ و درفش
فرهنگ فارسی معین
(غُ دِ رَ) (اِمر.) آهن تفته و سیخ سرخ کرده .
-
اهناق
لغتنامه دهخدا
اهناق . [ اِ ] (ع مص )تفته و بی آرام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تافته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tāfte ۱. گداخته؛ تفته؛ حرارتدیده.۲. (صفت فاعلی) [قدیمی] تابناک.
-
توبال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: توپال] ‹توپال› [قدیمی] tubāl ریزههایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن میریزد؛ بُراده.