کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفتن
/taftan/
معنی
= تافتن۲
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تافتن، گرم شدن
۲. سرخشدن، گداختن، گداخته شدن
دیکشنری
heat
-
جستوجوی دقیق
-
تفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تافتن، گرم شدن ۲. سرخشدن، گداختن، گداخته شدن
-
تفتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرم شدن . خشمناک گردیدن . 2 - گداخته شدن در آتش .
-
تفتن
لغتنامه دهخدا
تفتن . [ ت َ ت َ ] (مص ) مخفف تافتن است که گرم شدن و یکدیگر را گرم گردانیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی ز کینه بتفت . فردوسی .جز از دیدنی چیز دیگر نرفت میان من و اوخود آتش بتفت . فردوسی .روز ...
-
تفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] taftan = تافتن۲
-
واژههای همآوا
-
تفطن
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) دریافتن ، با هوشیاری مطلبی را فهمیدن .
-
تفطن
لغتنامه دهخدا
تفطن . [ ت َ ف َطْ طُ ] (ع مص ) دریافتن . دانستن . به فطانت درک کردن . || (اِ) زیرکی . هوشمندی .ج ، تفطنات . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تفطین .
-
تفطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafatton بهفطانت درک کردن؛ با زیرکی و هوشیاری به مطلبی پی بردن.
-
جستوجو در متن
-
تفتیدن
فرهنگ فارسی معین
(تَ دَ) (مص ل .) نک تفتن .
-
تفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹تویدن› [قدیمی] tafidan داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب؛ تافتن؛ تفتن؛ تابیدن؛ تفسیدن؛ گرم شدن.
-
تویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹تفیدن› [قدیمی] tavidan تفتن؛ گرم شدن؛ گداختن: ◻︎ منکر شو ار توانی نار سعیر را / تا اندر او به حشر بسوزی و برتوی (سوزنی: ۹۲).
-
تفتانیدن
لغتنامه دهخدا
تفتانیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) حرارت دادن . گرم کردن . سوزاندن : و فرموده بود [مقنع] تا سه روز باز تنور تفتانیده بودند به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت . (تاریخ بخارا ص 88). و او را بدوزخ بازتفتانیم یعنی بدوزخ بسوزان...
-
تفته
لغتنامه دهخدا
تفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفت...
-
تافتن
لغتنامه دهخدا
تافتن . [ ت َ ] (مص ) گردانیدن و پیچیدن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). برگردانیدن و پیچیدن . (ناظم الاطباء). گردانیدن . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || کج شدن . برگشتن : امروز باز پوزت ایدون بتافته است گویی همی بدندان خواهی گرفت گوش . منجیک . |...