کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفتان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفتان
/taftān/
معنی
۱. گرم؛ داغ.
۲. هرچه از آفتاب یا آتش گرم و داغ شده باشد.
۳. (اسم) = تافتون
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hot, sweltering, tropical
-
جستوجوی دقیق
-
تفتان
فرهنگ فارسی معین
(تَ) 1 - (ص .) هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . 2 - (اِ.) قسمی از نان ؛ تافتون .
-
تفتان
لغتنامه دهخدا
تفتان . [ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی آتشفشانی به مکران که هم امروز دائماً ابخره و گاهی مواد سوزان از آن خارج میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تفتان
لغتنامه دهخدا
تفتان . [ ت َ ] (ص ، اِ) آنچه ازآفتاب یا آتش گرم شده باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . (ناظم الاطباء). || و قسمی از نان که آنرا به هندی پراتها گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
تفتان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] taftān ۱. گرم؛ داغ.۲. هرچه از آفتاب یا آتش گرم و داغ شده باشد.۳. (اسم) = تافتون
-
واژههای همآوا
-
طفطان
لغتنامه دهخدا
طفطان . [ طَ ] (ع اِ) به عربی اطراف شجر است . (فهرست مخزن الادویه ). ظاهراً مصحف طفطاف است .
-
جستوجو در متن
-
ونانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vanāne نان گرده؛ نان تفتان؛ نان کلفت: ◻︎ بر خوان وی اندر میان خانه / هم نان تنک بود و هم ونانه (دقیقی: ۱۰۸).
-
مغتذر
لغتنامه دهخدا
مغتذر. [ م ُ ت َ ذِ] (ع ص ) غذیره سازنده و غذیره آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگ ریزه ٔ تفتان گرم سازند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترتیب دهنده ٔ غذیره و نوعی از غذا که از آرد و شیر می سازند. (ناظم الاطباء).
-
بریچ
واژهنامه آزاد
واژۀ مرکب از بر به معنای پاک و مبرا و پسوند «یچ». || اسم یکی از اقوام بزرگ در افغانستان و پاکستان؛ این قوم در ایران به بریچی معروف اند و در سیستان و بلوچستان و خراسان ساکن اند. تعدادشان درایران به ده هزار خانوار می رسد (سال 1395). در پاکستان، در بخش ...
-
گوشه
لغتنامه دهخدا
گوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای کوچک نه گانه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان . این دهستان در شمال خاش واقع شده حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال و خاور به بخش میرجاوه ، از طرف جنوب به دهستان کاراوندر و از طرف باختر به بخش بزمان . این دهستان ...
-
ریگی
لغتنامه دهخدا
ریگی . (اِخ ) تیره ای ازطایفه ٔ جانکی سردسیر هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75). از طوایف ناحیه ٔ سرحدی بلوچستان و مرکب از 5600 خانوار است که در جنوب غربی دزداب الی جنوب کوه تفتان و شوراب مسکن دارند. از چند تیره ترکیب یافته است و از گله داری اعاشه...
-
سردشت
لغتنامه دهخدا
سردشت . [س َ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های شهرستان دزفول است . این بخش در قسمت خاوری شهرستان دزفول واقع و حدود آن بقرار زیر است : از طرف شمال کوه سالن ، از خاور کوه تفتان و شهرستان شهرکرد و از جنوب و باختر بخش اندیمشک . موقعیت طبیعی کوهستانی و کوه ه...
-
میرجاوه
لغتنامه دهخدا
میرجاوه . [ وَ ] (اِخ ) یکی از بخشهای سه گانه ٔ زاهدان ، واقع در جنوب خاوری زاهدان کنار مرز پاکستان و آن محدود است از شمال به بخش نصرت آباد و دهستان حومه ، از خاور و شمال خاوری به مرز پاکستان از جنوب و باختر به بخش خاش ، از شمال باختری به بخش نصرت آب...
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِخ ) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان زاهدان است . این بخش در جنوب زاهدان واقع است . و راه شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر از مرکز آن عبور می نماید و حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال به بخش زاهدان و بخش میرجاوه ، از طرف خاور به شهرستان سراوان از...