کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفاخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تفاخر
/tafāxor/
معنی
۱. بر یکدیگر فخر کردن؛ به یکدیگر نازیدن.
۲. به خود نازیدن.
۳. به چیزی یا کسی فخر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش،
۲. نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن
فعل
بن گذشته: تفاخر کرد
بن حال: تفاخر کن
دیکشنری
show
-
جستوجوی دقیق
-
تفاخر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، ۲. نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن
-
تفاخر
فرهنگ فارسی معین
(تَ خُ) [ ع . ] (مص م .) به یکدیگر فخر کردن ، به خود نازیدن .
-
تفاخر
لغتنامه دهخدا
تفاخر. [ ت َ خ ُ ] (ع مص ) با یکدیگر فخر کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). همدیگر نازیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مباهات و فخر کردن بعض قوم بر بعضی دیگر و یا نازیدن همه ٔ آنان به مفاخر خویش : تفاخرت انا و صاحبی الی فلان فافخرنی علیه ...
-
تفاخر
دیکشنری عربی به فارسی
خرده الماسي که براي شيشه بري بکار رود , لا ف , مباهات , باليدن , خودستايي کردن , سخن اغراق اميز گفتن , به رخ کشيدن , رجز خواندن , لا ف زدن , فخرکردن , باتکبر راه رفتن , بادکردن
-
تفاخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafāxor ۱. بر یکدیگر فخر کردن؛ به یکدیگر نازیدن.۲. به خود نازیدن.۳. به چیزی یا کسی فخر کردن.
-
واژههای مشابه
-
تَفَاخُرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
فخر فروشي
-
تفاخر کردن
واژگان مترادف و متضاد
به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن
-
تفاخر آوردن
لغتنامه دهخدا
تفاخر آوردن . [ ت َ خ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) مباهات نمودن . تفاخر کردن . نازیدن : مجدالدین افتخار اسلام کاسلام بدو تفاخر آورد. خاقانی .بمردی کمر بر میان آوردتفاخر به نسل کیان آورد.نظامی .
-
تفاخر کردن
لغتنامه دهخدا
تفاخر کردن . [ ت َ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباهات کردن . نازیدن . فخر کردن . بخود بالیدن : همین کنند تفاخر ز خدمت سلطان یکی سپهر دوم انجم و سوم ارکان . عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).چه تفاخر کنی بنام پدرچون ندانی نهاد گام پدر.اوحدی .
-
تفاخر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فکر
-
تمایز و تفاخر
فرهنگ گنجواژه
چشم همچشمی.
-
واژههای همآوا
-
تَفَاخُرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
فخر فروشي