کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تف
/taf/
معنی
۱. گرمی؛ حرارت: ◻︎ در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷).
۲. بخار.
۳. [قدیمی] روشنی؛ پرتو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبدهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک
دیکشنری
heat, pyro-, spit, spittle, vapor
-
جستوجوی دقیق
-
تف
واژگان مترادف و متضاد
آبدهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک
-
تف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم ۲. پرتو، روشنی، نور
-
تف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) 1 - حرارت ، گرمی . 2 - روشنی ، پرتو، نور.
-
تف
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) آب دهان .
-
تف
لغتنامه دهخدا
تف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. (برهان ). گرمی باشد. (اوبهی ). گرمی آتش و جز آن . (شرفنامه ٔ من...
-
تف
لغتنامه دهخدا
تف . [ ت ُ ] (اِ) آب دهن انداختن باشد. (برهان ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بشکل مصدر معنی کرده است . رجوع به ج 1 ص 147 شود. آب دهان و با لفظ افگندن و زدن و کردن به صله ٔ بر مستعمل . (آنندراج ). آب دهان انداختن ... آب دهن و بلفظ افگندن و زدن و...
-
تف
لغتنامه دهخدا
تف .[ ت ُف ف ] (ع اِ) چرک ناخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یا اتباع اُف ّ است . ج ، تِفَفَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند تفاً لک ؛ یعنی دور بادی و پلید بادی . (از اقرب الموارد). || آنچه بماند از ط...
-
تف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) taf ۱. گرمی؛ حرارت: ◻︎ در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷).۲. بخار.۳. [قدیمی] روشنی؛ پرتو.
-
تف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tof آبدهان که از دهان بیرون بیندازند؛ خدو؛ خیو.
-
تف
دیکشنری فارسی به عربی
بصاق
-
تف
واژهنامه آزاد
\TEFF\ حرف افسوس ، مانند واژه ی آه و به معنی حیف شد
-
واژههای مشابه
-
تَفْ
لهجه و گویش گنابادی
taf در گویش گنابادی یعنی دروغ ، دروغگویی ، چرت و پرت ، تف دادن خوراکی با روغن و سرخ کردن
-
تُف
لهجه و گویش بختیاری
tof تُف.
-
تف مال، تف مال کردن
لهجه و گویش تهرانی
تف زدن،کثیف کردن.