کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تغذی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تغذی
/taqazzi/
معنی
خوردن؛ غذا خوردن؛ خورش و پرورش یافتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تغذی
فرهنگ فارسی معین
(تَ غَ ذِّ) [ ع . ] (مص ل .) غذا خوردن .
-
تغذی
لغتنامه دهخدا
تغذی . [ت َ غ َذْ ذی ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) : شوهر زن را میکشت و می جوشانید و با اجزا و اعضاء او تزجی و تغذی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 327). || مطاوع تغذیه . (از اقرب الموارد). رجوع به تغذیه شود.
-
تغذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqazzi خوردن؛ غذا خوردن؛ خورش و پرورش یافتن.
-
واژههای مشابه
-
تغذی کردن
لغتنامه دهخدا
تغذی کردن . [ ت َ غ َذْ ذی ک َ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
تقضی
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ ضّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گذشتن ، سپری شدن . 2 - نابود گردیدن .
-
تقضی
لغتنامه دهخدا
تقضی . [ ت َ ق َض ْ ضی ] (ع مص ) سپری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیست و نابود شدن و سپری گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از هوا درآمدن باز وآنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). فرود آمدن باز از هوا، یقال : تقضی البازی ا...
-
تقضی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqazzi ۱. گذشتن و سپری شدن.۲. نیست و نابود شدن.
-
جستوجو در متن
-
متغذی
لغتنامه دهخدا
متغذی .[ م ُ ت َ غ َذْ ذی ] (ع ص ) خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غذاخورنده . || پرورش کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذی شود.
-
اجزاء
لغتنامه دهخدا
اجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).اجزای وی است هرچه در گیتی با کل چه برابری کند اجز...
-
تزجی
لغتنامه دهخدا
تزجی . [ ت َ زَج ْ جی ] (ع مص )به اندکی روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بس کردن و اکتفا نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به چیزی بس کردن . (آنندراج ). بچیزی اکتفا کردن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تزج من دنیاک ب...
-
غذو
لغتنامه دهخدا
غذو. [ غ َذْوْ ] (ع مص ) خورش دادن : غذاه غذواً.(منتهی الارب ) (آنندراج ). غذاه بالغذاء؛ اعطاه ایاه ،یقال : «غذی بلبان الکرم ، و النار تغذی بالحطب ». (اقرب الموارد). || مؤثر شدن و نافع بودن و کفایت کردن : غذا الطعام الصَبی َّ؛ نجع فیه و کفاه . (اقرب...
-
زامور
لغتنامه دهخدا
زامور. (اِ) نوعی ماهی است . مؤلف نزهت نامه ٔ علائی آرد: آن را زامور و زامار خوانند و صیاد آن را سخت مبارک دارد و بدیدارش ملاح فال گیرد... و باشد که ماهی بزرگ بیاید تا کشتی بشکند و مردم بخورد. این زامور در گوش او شود و همی جمبد تا آن ماهی بزرگ از درد...