کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تغازل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تغازل
/taqāzol/
معنی
عشق ورزیدن: ◻︎ بالـله به چنین فصل مباح است نشستن / با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل (قاانی: ۵۱۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تغازل
لغتنامه دهخدا
تغازل . [ ت َ زُ ] (ع مص ) بایکدیگر عشق برزیدن . (زوزنی ). عشق ورزیدن . (دهار). با هم به غزل سخن گفتن و عشق ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکلف غزل . (اقرب الموارد).
-
تغازل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqāzol عشق ورزیدن: ◻︎ بالـله به چنین فصل مباح است نشستن / با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل (قاانی: ۵۱۴).
-
جستوجو در متن
-
متغازل
لغتنامه دهخدا
متغازل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود.
-
عشق باختن
لغتنامه دهخدا
عشق باختن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) اظهار عشق ودوستی شدید کردن . عشقبازی کردن . عشق ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ). تغازل با یکدیگر. مغازله : سعدی همه روزه عشق میبازتا در دو جهان شوی به یک رنگ . سعدی .کسی بعیب من از خویشتن نپردازدکه هرکه مینگرم با تو عش...
-
عشق ورزیدن
لغتنامه دهخدا
عشق ورزیدن . [ ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عشقبازی کردن . عشق باختن . (فرهنگ فارسی معین ). تعشق . تغازل : در خاطر من که عشق ورزدعالم همه حبه ای نیرزد. نظامی .غم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن . سعدی .عافیت میبایدت چشم از نکو...
-
باهم
لغتنامه دهخدا
باهم . [ هََ ] (ق مرکب ) همراه . معاً. به معیت . به اتفاق . به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم . متفقاً. متحداً. جفت . یکجا : خوبان چو بهم گرمی بازار فروشندباهم بنشینند و خریدار فروشند. عرفی .الفة؛ باهم آمیختن . ممزوج ؛ باهم آمیخته . لم ؛ باهم ...