کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلیم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعلیم کردن
لغتنامه دهخدا
تعلیم کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . آموختن چیزی را به کسی . بیاگاهانیدن : زلف تو کیست که او بیم کند چشم ترایا کئی تو که کنی بیم کسی را تعلیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین در ندیمی نکنی جز همه راد...
-
واژههای مشابه
-
تعليم
دیکشنری عربی به فارسی
پرسش نامه مذهبي , کتاب سوال وجواب ديني , تعليم ودستور مذهبي , شهريه , حق تدريس , تعليم , تدريس , اموزانه
-
تعلیم دیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن ۲. تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن
-
تعلیم گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
یاد گرفتن ≠ تعلیمدادن
-
پیر تعلیم
لغتنامه دهخدا
پیر تعلیم . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معلم علوم دینی . (آنندراج ) (شرفنامه ) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانودبستانش .خاقانی .
-
لوح تعلیم
لغتنامه دهخدا
لوح تعلیم . [ ل َ / لُو ح ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته ٔ تعلیم . (آنندراج ) : ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم کشیده جوی آبش جدول از سیم . جامی .تا نیابم در سخن میدان نمی آیم به حرف همچو طوطی لوح تعلیم است همواری مرا. صائب .و رجوع به لَوح شود.
-
تعلیم دادن
لغتنامه دهخدا
تعلیم دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . بیاگاهانیدن . آموختن چیزی بکسی : تشریف ضربت او ارواح وحشیان راتعلیم شکر دادی هنگام انفصالش . خاقانی .خری را ابلهی تعلیم میداد. (گلستان ).نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم اگر نباشد در بزم آن نگار سپند. صا...
-
تعلیم گرفتن
لغتنامه دهخدا
تعلیم گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فراگرفتن . آموختن چیزی از کسی : همه شیران بیشه بیم گیرندکه مردان از زنان تعلیم گیرند. نظامی .دردمندی از فلک تعلیم می باید گرفت هر سر مه ناخنی بر سینه می باید زدن . صائب (ازآنندراج ).خاکساری نقش پا تعلیم میگ...
-
تعلیم نمودن
لغتنامه دهخدا
تعلیم نمودن . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . آموختن چیزی به کسی : به هر سالی که دولت می فزودش خرد تعلیم دیگر مینمودش . نظامی .و رجوع به تعلیم و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تعلیم خانه
لغتنامه دهخدا
تعلیم خانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مدرسه . دبستان . (ناظم الاطباء) : در تعلیم خانه ٔ «قل ان کنتم تحبون اﷲ» این آموخته . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 136).
-
تعلیم گر
لغتنامه دهخدا
تعلیم گر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) تعلیم فرما : مرا خضر تعلیم گر بود دوش به رازی که آمد پذیرای گوش . نظامی (از آنندراج ).تعلیم گر تو شد که اینجای آتشکده ایست دودپیمای . نظامی .و رجوع به تعلیم و تعلیم فرما و دیگر ترکیبهای تعلیم شود.
-
تعلیم دادن
دیکشنری فارسی به عربی
احدس , تعلم , علم , مثقاب , نور
-
تعلیم بردار
دیکشنری فارسی به عربی
سلس
-
تعلیم و تربیت
لغتنامه دهخدا
تعلیم و تربیت . [ ت َ م ُ ت َ ی َ ] (اِ مرکب ، ترکیب عطفی ) آموزش و پرورش . فنی که آموزانیدن صحیح و متکی بر اسلوبهای علمی و معرفةالنفسی بر آن استوار است و هر معلمی برای احراز حرفه ٔ خود به فراگرفتن آن نیازمند است و بهمین دلیل یکی از رشته های تحصیلی ب...