کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعلیم
/ta'lim/
معنی
۱. علم یا هنری را به کسی یاد دادن؛ کسی را چیزی آموختن.
۲. آموزش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آموزش، پرورش، تربیت ≠ تعلم
۲. درس
۳. مدرسی
۴. یاد
۵. بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن
برابر فارسی
آموزه، آموزش
فعل
بن گذشته: تعلیم داد
بن حال: تعلیم ده
دیکشنری
doctrine, instruction, teaching, training, tutelage
-
جستوجوی دقیق
-
تعلیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموزش، پرورش، تربیت ≠ تعلم ۲. درس ۳. مدرسی ۴. یاد ۵. بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن
-
تعلیم
فرهنگ واژههای سره
آموزه، آموزش
-
تعلیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن .
-
تعلیم
لغتنامه دهخدا
تعلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و بیاگاهانیدن . (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آموختن و تربیت و تأدیب ...
-
تعلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'lim ۱. علم یا هنری را به کسی یاد دادن؛ کسی را چیزی آموختن.۲. آموزش.
-
تعلیم
دیکشنری فارسی به عربی
تعليم , مذهب
-
تعلیم
واژهنامه آزاد
(پهلوی) آموک.
-
واژههای مشابه
-
تعليم
دیکشنری عربی به فارسی
پرسش نامه مذهبي , کتاب سوال وجواب ديني , تعليم ودستور مذهبي , شهريه , حق تدريس , تعليم , تدريس , اموزانه
-
تعلیم دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموختن، آموزش دادن، یاد دادن ۲. تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
-
تعلیم دیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن ۲. تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن
-
تعلیم گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
یاد گرفتن ≠ تعلیمدادن
-
پیر تعلیم
لغتنامه دهخدا
پیر تعلیم . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معلم علوم دینی . (آنندراج ) (شرفنامه ) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانودبستانش .خاقانی .
-
لوح تعلیم
لغتنامه دهخدا
لوح تعلیم . [ ل َ / لُو ح ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته ٔ تعلیم . (آنندراج ) : ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم کشیده جوی آبش جدول از سیم . جامی .تا نیابم در سخن میدان نمی آیم به حرف همچو طوطی لوح تعلیم است همواری مرا. صائب .و رجوع به لَوح شود.
-
تعلیم دادن
لغتنامه دهخدا
تعلیم دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . بیاگاهانیدن . آموختن چیزی بکسی : تشریف ضربت او ارواح وحشیان راتعلیم شکر دادی هنگام انفصالش . خاقانی .خری را ابلهی تعلیم میداد. (گلستان ).نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم اگر نباشد در بزم آن نگار سپند. صا...