کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلیق کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
معلق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آویختن، آویزان کردن ۲. برکنار کردن، معزول کردن ۳. تعلیق ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
-
اشتراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešterāt شرط کردن؛ شرط بستن؛ پیمان کردن؛ تعلیق کردن چیزی به چیزی.
-
suspending
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
-
suspend
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
-
آویختن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آویزان کردن، تعلیق، معلق کردن ۲. دارزدن، مصلوب کردن ۳. چنگزدن، متشبثشدن، متوسلشدن ۴. جنگیدن ۵. حمایل کردن ≠ چسباندن، نصب کردن
-
precipitates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رسوب می کند، رسوب شیمیایی، جسم تعلیق شونده یا متراسب، تسریع کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، پرت کردن
-
اشتراط
لغتنامه دهخدا
اشتراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شرط کردن . (غیاث ) (کنز) (آنندراج ) (زوزنی ). شرط بستن . پیمان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). لازم گردانیدن پیمان و تعلیق کردن چیزی به چیزی . (منتهی الارب ). تقیید بشرط کردن . تعلیق بشرط کردن . شریطه . مشارطه . || دروغ صریح گ...
-
علق
دیکشنری عربی به فارسی
اويختن , اويزان کردن , بدار اويختن , مصلوب شدن , چسبيدن به , متکي شدن بر , طرزاويختن , مفهوم , ترديد , تمايل , تعليق , اويزان شدن يا کردن , اندروابودن , معلق کردن , موقتا بيکار کردن , معوق گذاردن
-
تعویق
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول ≠ تعجیل ۲. عقبانداختن، معوق گذاشتن ۳. تاخیر کردن، درنگورزیدن ≠ شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
-
precipitate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رسوب کنید، رسوب شیمیایی، جسم تعلیق شونده یا متراسب، تسریع کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، پرت کردن، ناگهانی، خیلیسریع، بسیار عجول
-
stops
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف می شود، توقف، ایست، ایستگاه، ترک، تکیه، نقطه، تعلیق، متوقف ساختن، ایستادن، توقف کردن، پر کردن، خوابیدن، مانع شدن، تعطیل کردن، ایستادگی کردن، موقوف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، از کار افتادن، نگاه داشتن، سد کردن، بند اوردن، خواباندن
-
توقف
دیکشنری عربی به فارسی
ايست , توقف , انقطاع , پايان , ناپيوستگي , عدم پيوستگي , انفصال , عدم اتصال , مکث , درنگ , سکته , ايست کردن , مکث کردن , لنگيدن , تعليق , ايستادن , ايستاندن
-
hangs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آویزان است، تعلیق، طرزاویختن، مفهوم، تمایل، چسبیدن به، اویختن، اویزان کردن، طناب انداختن، بدار اویختن، متکی شدن بر، اویزان بودن، بدار اویخته شدن، معلق کردن، فروهشتن
-
hang
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آویزان شدن، تعلیق، طرزاویختن، مفهوم، تمایل، چسبیدن به، اویختن، اویزان کردن، طناب انداختن، بدار اویختن، متکی شدن بر، اویزان بودن، بدار اویخته شدن، معلق کردن، فروهشتن
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).گرو بستن . ج ، شروط. (یادداشت مؤلف ). || لازم گردانیدن . (غیاث اللغات ). لازم گردانیدن چیزی را در بیع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیمان کردن . (ده...