کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعلیف
/ta'lif/
معنی
علوفه دادن به چهارپایان؛ خوراک دادن به ستور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. علف دادن، علوفه دادن،
۲. چرانیدن، چراندن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعلیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. علف دادن، علوفه دادن، ۲. چرانیدن، چراندن
-
تعلیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) علف به چهارپایان دادن .
-
تعلیف
لغتنامه دهخدا
تعلیف . [ ت َ ] (ع مص ) علفة برآوردن طلح : علف الطلح تعلیفاً، و هذا نادرة لانه انما یجی ٔ لهذا افعل . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گره بستن و پاشیده شدن شکوفه ٔ طلح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ا...
-
تعلیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'lif علوفه دادن به چهارپایان؛ خوراک دادن به ستور.
-
واژههای همآوا
-
تالیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تدوین، تصنیف، جمعآوری، گردآوری، نگارش ۲. تدوین کردن، جمعآوری کردن، گردآوری کردن ۳. ایجاد الفت کردن ۴. دلجویی، استمالت، نوازش ۵. پیوند، ترکیب ۶. پیونددهی، الفتدهی، دمسازی
-
تالیف
فرهنگ واژههای سره
گردآوری، نوشته
-
تألیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم آوردن ، گرد آوردن . 2 - نوشتن کتاب .
-
تآلیف
لغتنامه دهخدا
تآلیف . [ ت َ ] (ع اِ) جمع تألیف است . (فرهنگ نظام ). رجوع به تألیف شود.
-
تالیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'lif ۱. [مقابلِ تصنیف] نوشتن و فراهم آوردن کتابی که مطالب آن را از کتابهای دیگر اقتباس کرده باشند.۲. (اسم) اثری که با این روش نوشته شده است.۳. [قدیمی] پیوند.
-
جستوجو در متن
-
حقالمرتع
واژگان مترادف و متضاد
علفچر، آبچر، حق تعلیف
-
خشکدشت
لغتنامه دهخدا
خشکدشت . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) مرتع مهمی است که فقط در تابستان عده ای از گله داران سیاهکل برای تعلیف گله های خود به آن محل میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
هفتخوانی
لغتنامه دهخدا
هفتخوانی . [ هََ خوا / خا ] (اِخ ) محلی ییلاقی که در تابستان ساکنان قراء بلوک آلیان از بخش مرکزی شهرستان فومن برای هواخوری و تعلیف اغنام بدانجا میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
تلجین
لغتنامه دهخدا
تلجین . [ ت َ ] (ع مص ) زدن خطمی و گل و مانند آن تا سطبر گردد. || برگ کوفته با آرد جو آمیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوفتن برگ و آمیختن آن با آردجو تا سخت شود جهت تعلیف شتر. (از اقرب الموارد).