کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعزیت پرسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعزیت پرسی
لغتنامه دهخدا
تعزیت پرسی . [ت َ ی َ پ ُ ] (حامص مرکب ) ماتم پرسی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تعزیت دادن
لغتنامه دهخدا
تعزیت دادن . [ ت َ ی َ دَ ] (مص مرکب ) سرسلامتی دادن و امر فرمودن ماتم زدگان را به شکیبایی . (ناظم الاطباء).
-
تعزیت داشتن
لغتنامه دهخدا
تعزیت داشتن . [ ت َ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) سوگواری داشتن . عزاداری کردن : چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کرد و تعزیت داشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || کنایت از چیزی را ازدست رفته دانستن . دل از چیزی برگرفتن بخاطر از کف رفتن آن : شو ت...
-
تعزیت گفتن
لغتنامه دهخدا
تعزیت گفتن . [ ت َ ی َ گ ُ ت َ ] (ع مص ) امر فرمودن ماتم زدگان و خویشان مرده را بصبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء) : خرچنگ تعزیت یاران گذشته و تهنیت حیات باقی ایشان بگفت . (کلیله و دمنه ). گفت ای یار عزیز تعزیتم گوی که نه جای تهنیت است . (گلستان ).
-
تعزیت خانه
لغتنامه دهخدا
تعزیت خانه . [ ت َ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ماتم خانه . (آنندراج ). مجلس فاتحه خوانی . (ناظم الاطباء). تعزیت سرا. جای پرسه . محل سوگواری : نام آن شهر، شهر مدهوشان تعزیت خانه ٔ سیه پوشان . نظامی .تعزیت خانه ٔ ما منت نوری نکشدفارغ از پرتو خورشید بودر...
-
تعزیت امیز
دیکشنری فارسی به عربی
جنائزي
-
جستوجو در متن
-
ماتم پرسی
لغتنامه دهخدا
ماتم پرسی . [ ت َ پ ُ ] (حامص مرکب ) تعزیت . (آنندراج ). فاتحه خوانی و تعزیت گویی . (ناظم الاطباء).
-
ماتم پرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] mātamporsi تعزیت؛ تسلیت.
-
عزا
لغتنامه دهخدا
عزا. [ ع َ ] (ع اِ) ماتم . مصیبت . تعزیت . زاری . سوکواری . سوک . (ناظم الاطباء). صبر بر مصیبت و صبر کردن و در آن استقامت ورزیدن و شکایت کردن ، و در عرف حال مجازاً بمعنی ماتم پرسی . (غیاث اللغات ). و با لفظ گرفتن و افگندن بمعنی ماتم استعمال نمایند، و...
-
الغبیک
لغتنامه دهخدا
الغبیک . [ اُ ل ُ ب َ ] (اِخ ) پسر شاهرخ از احفاد تیمور لنگ بود. وی با اقتدار و تبحر خویش در علوم و فنون و مخصوصاً در علم هیأت شهرت یافت و از نظر وسعت معلومات یکی از اعاظم حکمای اسلام گردید. زیجی بغایت مقبول موسوم به «زیج الغی » و آثار فنی دیگر بوجو...