کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. (اِ) نوعی از ماهی است که در خلیج فارس صید کنند و مأکول اللحم است .
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. (اِخ ) کوهی است در بطن السلمی از سرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] tār ۱. رشته؛ نخ.۲. رشتۀ باریک: تار ابریشم، تار مو.۳. رشتههایی که در طول پارچه بافته میشود؛ تازه؛ تان؛ تانه.۴. (موسیقی) از آلات موسیقی که دارای سیم، پرده، دستۀ دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته میشود و آن را با مضراب مینوا...
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tār] tār تاریک؛ تیره.〈 تار شدن: (مصدر لازم) تیره شدن؛ تاریک شدن.〈 تار کردن: (مصدر متعدی) تاریک کردن؛ تیره ساختن.〈 تاروتور: [عامیانه] بسیارتیره و تاریک.
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tār = 〈 تارومار〈 تارومار: ‹تالومال›۱. پریشان، پراکنده؛ ازهمپاشیده؛ زیروزبرشده.۲. نیستونابود.
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹تاری، تارین، تال› (زیستشناسی) tār درختی بسیاربلند و تناور که در هندوستان میروید. برگهایش دراز و شبیه پنجۀ آدمی با ساقههای بلند. ثمر آن شبیه نارگیل و در میان آن دو یا چهار دانۀ پهن وجود دارد که آنها را درمیآورند و میخورند. شیرابه...
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تارک› [قدیمی] tār فرق سر؛ میان سر: ◻︎ زدن مرد را چوب بر تار خویش / به از بازگشتن ز گفتار خویش (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۲).
-
تار
لهجه و گویش گنابادی
tar در گویش گنابادی به چشمی که بینایی کمی دارد هم گفته میشود ، غیر شفاف کِدِر
-
تار
لهجه و گویش بختیاری
târ تار (افزار موسیقى).
-
تار
لهجه و گویش تهرانی
نخ
-
جستوجو در متن
-
اشتعال
لغتنامه دهخدا
اشتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (زوزنی ). درافروختن آتش . (آنندراج ). افروختن . برافروختن . افروزش . برافروزش . فروزش . مشتعل شدن . زبانه کشیدن . درگرفتن آتش . افروختگی . برافروختگی . ر...