کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعریف استقرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
inductive definition
تعریف استقرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] تعریف یک دنباله با مشخص کردن جملۀ اول آن و رابطهای بازگشتی که با آن هر جملۀ دنباله از جمله یا جملههای قبل از آن به دست میآید
-
واژههای مشابه
-
تعريف
دیکشنری عربی به فارسی
تعريف , معني , شناسايي , تعيين هويت , تطبيق , تميز
-
تعریف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شناساندن، معرفی کردن ۲. بیان کردن، گفتن، نقل کردن، حکایت کردن ۳. توصیف کردن، توضیحدادن، شرحگفتن، وصف کردن ۴. آفرین گفتن، تمجید کردن، ستودن
-
تعریف کردن
فرهنگ واژههای سره
بازگفتن، بازگوکردن
-
definition style
سبک تعریف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] رویکرد یا نوع زبانی که تهیهکنندگان فرهنگ، باتوجهبه گسترۀ فرهنگ و مخاطبهای آن، برای ارائۀ تعریفها برمیگزینند
-
recursive definition
تعریف برگشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] تعریفی که به یک یا چند تعریف دیگر، حاوی مفاهیم مربوط، خواه در درون یک مدخل، خواه در بین چند مدخل وابسته است
-
circular definition
تعریف دوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] گونهای تعریف که در آن دو یا چند واژه ازطریق یکدیگر تعریف شده باشند
-
operational definition
تعریف عملیاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] تعریف یک موضوع براساس عملیات قابلمشاهده و قابلاندازهگیری
-
scope definition
تعریف گستره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] تشریح بیانیۀ گسترۀ پروژه که پایهای برای تصمیمات بعدی میشود
-
حرف تعریف
لغتنامه دهخدا
حرف تعریف . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارتیکل . حرفی است که بر سر اسم درآید تا آنرا معین سازد،در برخی لغات حرف تعریف مذکر و مؤنث را نیز بیان کند مانند زبان فرانسه و در برخی دیگر فقط شخص آنرا معین سازد چون زبان عربی و انگلیسی ، و در برخ...
-
تعریف کردن
لغتنامه دهخدا
تعریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستایش کردن و توصیف کردن و بیان نمودن و صفات پسندیده و اخلاق حسنه و کمالات صوری و معنوی کسی را بیان کردن و شناس نمودن و شناسا کردن . (ناظم الاطباء): ببینم و تعریف کنم . تعریف خود کردن پنبه خائیدن است .
-
تعریف از
دیکشنری فارسی به عربی
أثْني عَلي
-
تعریف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عرف , مجد , مديح
-
حرف تعریف
دیکشنری فارسی به عربی
مقالة